ه گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ "آلاله جنیدی" یکی از شاعران نوجوانی است که خودش شعر نوجوان می سراید. با توجه به وجود مادری شاعر و ذوق سرشارش در حوزه ی شعر، آینده ی زلالی برای او در این عرصه متصوریم؛ گفت و گوی فارس با خانم جنیدی را بخوانید.
فارس: خانم جنیدی! خودتان را معرفی کنید.
«و خدایی که در این نزدیکی است». «آلاله جنیدی» هستم، متولد 18 مهر 1377. نزدیک به چهار سال است که با راهنمایی مادرم و بهره گیری از اساتید دیگر شعر میگویم.
فارس: اصالتا کجایی هستید؟
متولد «تهران» و ساکن «پیشوا» هستم.
فارس: پیشوا کجاست؟
در 40 کیلومتری شهر تهران و در جنوب شرق استان تهران واقع شده است.
* پیشوا را به عنوان مبداء قیام کفن پوشان می شناسند
فارس: خانم جنیدی! از «پیشوا» چه میدانید؟ آیا محیط «پیشوا» شاعرپرور است؟
پیشوا را می توان نگین سبزی نامید که در حاشیه کویر ورامین است. از دور که به این شهر نگاه می کنیم وجود پارک جنگلی با درختان سرسبز کاج که در بالاترین نقطه ی شهر است ما را یاد قسمتی از جنگل های شمال می اندازد. وجود امامزاده جعفر بن موسی الکاظم (ع) هم باعث آبروی بیش تر این شهر مذهبی است. پیشوا را به عنوان مبداء قیام کفن پوشان می شناسند. شهری شهید پرور و هر کوچه اش یادآور شهیدی است. پیشوا شاعران زیادی ندارد اما آن ها هم که هستند اصولی کار می کنند.
فارس: پس وظیفهی امثال شما بیشتر میشود؟
بله اگر بتوانیم شاعر واقعی باشیم...
فارس: از فضای مدرسه و دوران راهنمایی خودت برای ما صحبت کنید، آیا در محیط مدرسه به شعر توجه میشود یا نه؟
دبیر اجتماعیمان «خانم فیضی» که یکی از معلمان خوب مان بود بعضی وقتها زمانی را اختصاص میدادند تا من شعرهایم را برای بچهها بخوانم و وقتی که شعرم را میخواندم ایشان همزمان با خواندن من، شعرم را پای تخته مینوشتند. «خانم انارکی» دبیر ادبیاتمان نیز من و دانش آموزانی که دوستدار شعر بودیم را خیلی تشویق میکردند، اما مشوق و راهنمای اصلی من در این عرصه پدر و مادر عزیزم بودهاند. مخصوصا" مادرم که همیشه همراه من و برادر و خواهرانم است.
فارس: الان در کدام مدرسه درس میخوانید؟
مدرسهی راهنمایی «علامهی مجلسی» پیشوا
فارس: یکی از شعرهای خوبت را برای ما بخوان.
آن روز کوچه کوچه
پر از غبار می شد
بر دوش نازک شهر
غم ها سوار می شد
از روی شاخه هامان
زیتون درد چیدند
گنجشک ها از آن پس
پرواز را ندیدند
دنیای ما عوض شد
خون شد و آتش و خاک
آواره شد پرستو
خشکید شاخه ی تاک
با سنگ بازگشتم
تا قدس را بگیرم
تا انتقام گنجشک
از تانک ها بگیرم
فارس: از شعرهای دیگر خودت هر کدام را که دوست داری بخوان.
یک شعر سپید میخوانم که اسم آن «آدم برفی» است:
آدم برفی میخواست، بهار را ببیند
آن قدر نشست
تا علف زیرپاهایش سبز شد
و حالا از او
فقط دو چشم سیاه مانده
تا وقتی سبزهها سرود میخوانند
تماشایشان کند
و یکی دیگر به نام «صبح» که تقدیم کرده ام به امام زمان (عج):
صبح مال پنجرهای ست
که بیپرده
رو به افق "تو"
باز شده باشد
این دو شعر در چند ماهنامه و مجله چاپ شده است.
فارس: یک شعری «سلمان هراتی» دارد که همین مفهوم شعر شما را دارد. چند شعر دیگر بخوانید تا نوجوانانی که این مصاحبه را می خوانند بیشتر با فضای شعری شما آشنا شوند.
روی بند رخت
یک لباس بچهگانه
در آغوش یک پیراهن مادرانه...
و دیگری:
خورشید جان نتاب
تب دارد این زمین
اصلا برو بخواب!
و:
شاپرکها
روی شعرم نشستند
قفل آن را شکستند!
و:
خورشید میتابد
با اینکه او خسته است
اصلا نمیخوابد
فارس: خانم جنیدی! بیشتر شعر چه کسانی را در حوزهی نوجوانان میخوانید؟
شعرهای مادرم (الهه تاجیک زاده) و «مریم هاشمپور»، «غلامرضا بکتاش»، «افشین علاء» را بیشتر میخوانم.
فارس: «چهارپاره» هم تا حالا گفتهاید؟
بله چند چهارپاره سرودم، یکی از چهارپاره ها را برایتان می خوانم به نام «خاتون شعر من»:
روی لباس آسمون
خورشید و ماه نشستهاند
ستارههای مهربون
منجوقای شکستهاند
تنها نشسته با دلش
تو یه اتاق کاهگلی
می دوزه روی پیرهنا
منجوقکای قلقلی!
با سوزن درخت کاج
با نخ انگور میدوزه
گاهی دستش زخمی میشه
و خیلی بدجور میسوزه...
پنبه ابر رو مثل گل
میدوزه روی پیرهنش
عطر گل و گلابیها
میشینه روی بدنش...
خاتون شعر من –خودش-
لباس کهنه پوشیده
دستهای چون برگ گلش
حالا دیگه چروکیده
عینک ته استکانی
روسری آبی داره
صورت رنگ پریدهای
به رنگ مهتابی داره
صبح تا غروب رو پیرهنا
گلهای زیبا میکاره
تا که برای بچههاش
نون حلالی بیاره
غبطه ی اون رو میخورن
خورشید و ماه و آسمون
اون رو به هم نشون میدن
ستارههای مهربون
* در جشنواره ی «گلها همه سرخند» با خواهرم مشترکا" برگزیده شدیم
فارس: تا به حال در جشنواره ها رتبه هم در شعر آورده اید؟
در جشنواره های استانی دفاع مقدس، «دروازه عروج» و «لحظه پروانگی» به ترتیب نفر اول و شایسته ی تقدیر شدم - در جشنواره ی «گلها همه سرخند» در بخش دانش آموزی با خواهرم مشترکا" برگزیده شدیم. مسابقه ی شعر "کندوی خورشید" در کیهان بچه ها هم شعرم برگزیده شد.
فارس: شعر برگزیده ی شما چه بود؟
گل سنگ.
فارس: که کتاب هم شد، شعر شما هم در کتاب «لحظهی پروانگی» هست؟
بله.
فارس: چند کتاب خوب در حوزه ادبیات «کودک و نوجوان» نام ببر.
«ظهر روز دهم» که جایزه ای بود از طرف مجله ی سروش کودکان. «سفر به اعماق زمین» و کلیه ی رمان های ژول ورن. «ساداکو و هزار درنای کاغذی»، «نسیم دختر باد»، «الفبای مهتاب»، «قاسم بن الحسن(ع)» از آقای محمد کامرانی اقدم.
فارس: چند شاعر خوب نام ببر.
«محمد کامرانی اقدم»، «سید محمد هاشمی»، «محمود پوروهاب»، «افسانه شعبان نژاد»، «حمید هنرجو»، «آقای غلامرضا بکتاش» و همه ی شاعرانی که همیشه کودک و یا نوجوانند...
فارس: کتاب «آفرین به آفتاب» آقای بکتاش را خوانده اید؟
نه، اما اشعارشان را از وبلاگشان می خوانم. سال 88 در جشنواره ی مطبوعات کودک و نوجوان که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار شد، دو کتاب هم از ایشان هدیه گرفتم و از صحبت هایشان بهره مند شدم.
فارس: از «آقای بکتاش» چه خواندی؟
شعر «زنبور مثل شاعر» که خیلی آن را دوست دارم و شعر «حنابندان پاییز» و خیلی شعرهای دیگر.
فارس: ارتباط شما با «کیهان بچهها» و «سلام بچهها» چطور است؟
قبلاً مجلهی «کیهان بچهها» را میخواندم و چند شعرم در آن مجله چاپ شده. همین طور در ماهنامه ی سلام بچه ها و مجله های دیگر. مثل سروش کودکان و تیزهوشان. مادرم تا چند وقت پیش یکی از هیئت تحریریه ی تیزهوشان بود.
فارس: مادرتان چقدر در شعر گفتن شما مؤثر بوده است و به شما کمک میکند؟
مادرم خیلی به من کمک میکنند و در این عرصه مشوق و راهنمای خوبی برای من هستند. خاطرم هست برای اینکه من بتوانم شعر را راحتتر بخوانم و معنی آن را بهتر درک کنم، شعرها را به صورت آهنگین میخواندند و من به همراه خواهر و برادرم آن را نمایش میدادیم. مثلاً شعر «دو کاج» از «آقای محمدجواد محبت» که در کتاب چهارم ابتدایی هست را مادرم در خانه به عنوان راوی میخواندند و من و خواهرم نقش آن دو کاج را بازی میکردیم. در ابتدا دستمان را شبیه به مثلث بالای سرمان میگرفتیم و مینشستیم و وقتی که مادرم شعر را میخواند آرام، آرام به نشانهی اینکه درختان دارند رشد میکنند بلند میشدیم و وقتی که به اصطلاح قد می کشیدیم، مادرم ابیاتی که مربوط به طوفان بود را میخواند و تا به اینجا می رسید: "خم شد و روی دیگری افتاد"، من به عنوان آن کاجی که بر اثر طوفان شکسته شده روی شانهی خواهرم (کاج همسایه) میافتادم و به او میگفتم که:
ای آشنا ببخش مرا/ خوب در حال من تامل کن/ ریشه هایم ز خاک بیرون است/ چند روزی مرا تحمل کن...
ولی کاج همسایه (خواهرم) قبول نمی کرد. و مادرم می خواند:
کاج همسایه گفت با تندی
خواهرم بلافاصله می گفت:
مردم آزار از تو بیزارم/ دور شو! دست از سرم بردار/ من کجا طاقت تو را دارم؟!
و مادرم با ناراحتی می خواند:
بینوا را سپس تکانی داد/ یار بی مهر و بی محبت او/ سیم ها پاره گشت و کاج افتاد/ بر زمین نقش بست قامت او/ (در اینجا من روی زمین می افتادم)
مادرم ادامه می داد:
مرکز ارتباط دید آن روز/ انتقال پیام ممکن نیست؟ گشت عازم گروه پی جویی/ تا ببینند عیب کار از چیست؟...
و در اینجا برادرم و گاهی همراه خواهر کوچولویم در نقش «سیم بانان» وارد نمایش میشد و سیمها را ترمیم میکرد و کاج دیگری را با ضربه ای جانانه می انداخت!
خب این جور نمایشها و شعرخوانی که به واسطهی خلاقیت مادرم سالها در خانه انجام میشد، در فهم و درک شعر و همچنین حفظ و شعرخوانی برای ما خیلی مؤثر بود. حتی ما این نمایش را در مدرسه هم به همراه خواهرم اجرا کردیم که با استقبال معلممان خانم «اسدی» مواجه شد و در کلاس همراه با شعرخوانی نمایش هم اجرا می کردیم.
وقتی در سال اول راهنمایی درس می خواندم ساعت های آزاد مدرسه اختصاص داشت به کلاس های آموزش هنر و کاردستی. همچنین با پیشنهاد اعضای انجمن مدرسه و مدیر مدرسه به شعرخوانی و نمایش شعر اختصاص داده شد که برای انجام این کار از مادرم دعوت بعمل آوردند. مادرم مربی شعرخوانی و آموزش شعر به بچهها در ساعات آزاد شد که این کار در شعرخوانی صحیح دانش آموزان نقش بسزایی داشت. مثلا: شعر زیبای «زنگ آفرینش» دکتر «قیصر امین پور» را بعد از دو سه بار دوره کردن (هرکدام از بچه ها یک بند را می خواند و به ترتیب نفر بعد و بعدی تا این که فرم صحیح خواندن شعر را فرا می گرفتند) یا چند کلمه را پای تخته می نوشتند و از بچه ها می خواستند در صورت تمایل متن شاعرانه بنویسند و دانش آموزان را هم خیلی تشویق می کردند. به گفته ی همه ی بچه ها آن ساعت ها جزو بهترین ساعات مدرسه بود.
فارس: تا به حال در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری دعوت شدهاید؟
نه.
* دوست دارم در محضر آقا شعر بخوانم
فارس: دوست دارید محضر آقا شعر بخوانید؟
بله دوست دارم و باعث افتخارم است.
فارس: شما در پیشوا یک امامزاده خوبی دارید به نام «جعفربن موسیالکاظم(ع)». آیا تا به حال برای ایشان شعر گفتهاید؟
نه، اما دوست دارم بگویم.
فارس: چقدر در انجمنهای شعر پیشوا شرکت میکنید؟
در پیشوا تنها یک کانون ادبی است. چند بار به همراه خانواده مان در آن شرکت کردم.
فارس: در آنجا هم شعر خواندهاید؟
بله، چندین بار.
فارس: در آن انجمنها کسی هست که شعر شما را نقد کند؟
بله، در کلاسهای نقد شعر شرکت میکنم و شعرهایم را نقد میکنند.
فارس: اگر حرف دیگری باقی مانده بفرمایید.
با تشکر از شما و موفق باشید.
فارس: و اگر صلاح بدانید باز یک شعر از شما بشنویم و مصاحبه را تمام کنیم.
یک شعر کودک از مادرم میخوانم که در رابطه با «مسجد» است:
یک گنبد فیروزهای
گلدستههایی سبزرنگ
یک حوض کاشی با سه تا
ماهی طلایی قشنگ
یک باغچه، یک نارون
یک عالمه گل دارد آن
در آسمانش یاکریم
گنجشک و بلبل دارد آن
یک قسمت از عرش خدا
تابیده بر روی زمین
آنجا تو میدانی کجاست؟
-یک مسجد است آن، - آفرین
نظر بدهید |