به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، مرحوم علامه آیتالله سیدمحمدحسین حسینی طهرانی (1305 تهران ـ 1374 مشهد) از جمله نوادر اولیای الهی و عباد صالحین است که مطالب متعالی مکتب عرفان را در قالب وعظ و کتابت را در قالب دو کتاب به نامهای «رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم» و «رساله لباللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» در اختیار مشتاقان راه خدا قرار داده است. این استاد فرزانه پس از طی مراتب سلوک در خدمت استاد اعظم و عارف واصل علامه طباطبایی و سپس مرحوم عارف بالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در آخر رحل اقامت و اعتکاف را در عتبه ملکوتیه انسان العین و عینالانسان حضرت حاج سید هاشم حداد افکند و به سر منزل مقصود رسید و در حریم معبود وفود کرد. این استاد فرزانه در ادامه بحث هدف از آفرینش انسان آورده است: * قیمت هر کسی، آن چیزی است که خود را بر آن استوار کرده است امیرالمؤمنین (ع) یک جملهای دارند که «قیمة کل امری ما یحسنه» خیلی عجیب است! « قدر و قیمت هر کسی، آن چیزی است که او بر آن چیز و بر آن اساس، خود را استوار کرده و بر آن امر فائق و غالب شده است.» اگر کسی قدر و قیمتش دنیا بود، تمام عمر خودش را برای دنیا مصرف کرد، قدر و قیمتش آن است؛ ولی انسان میگوید: خدا این طور میگوید، این کار را بکن! میگوید: چشم آن وقت عمل میکند، این خیلی خیلی مقام دارد، خیلی خیلی عالی است، قابل قیاس نیست، قابل معاوضه نیست، انسان آن را با دنیا و آخرت هم عوض نمیکند، و یک لحظه از آن حالات میآرزد به تمام لذتهایی که اهل دنیا دارند. آن وقت برای انسان مثل آفتاب روشن میشود این اخباری که ائمه علیهمالسلام فرمودهاند، حضرت صادق و امام رضا علیهماالسلام فرمودهاند که در «علل الشرایع» و «عیون اخبار الرضا» هست عجیب است! ما تا به حال خیال میکردیم که افسانهها یا دور نماها با تشویق نامههایی بر خلاف حقیقت و برای ترغیب انسان با معارف و الهیات و روحانیات و چشم ترسهایی برای این است که کارهایی را نکنیم. نه! این عین واقع و عین حقیقت است و تازه آن مقداری که این بزرگواران بیان فرمودهاند، نمونه و اشاره است؛ و آنچه را که انسان ببیند، غیر از این حرفهاست. دیدن، غیر از حکایت کردن و شنیدن است. برای بچه چهار ساله شما تعریف کنید نکاح لذت دارد، نکاح شیرین است، چه میفهمد؟ خیلی خیلی به خودش فشار بیاورد، او خیال میکند مثلا آبنبات است، غیر از این که نمیفهمد، ولی وقتی به سن بلوغ رسید و آن حس در وجود انسان بیدار شد، دیگر شیرین هم نگویند، انسان لمس میکند و وجدان میکند و حس میکند. آخرت این طور است، چون ما آن درجات و مقامات را طی نکرده و ندیدهایم، خیال میکنیم که این انبیا از راه دوری دارند خبر میدهند؛ ولی وقتی رفتیم دیدیم که مطلب از این قرار است، میگوییم عجب! انبیا آدم را آوردند و حقیقت را در دست انسان گذاشتند، یعنی جهنم و بهشت را ملموس و محسوس انسان کردند، دیگر از دایره تصور و تفکر خارج شد، انسان را وارد کردند؛ آن وقت میگوییم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ» آن وقت صلوات میفرستیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد. چقدر اینها بزرگوارند و برای ما زحمت کشیدند؛ آن شکستن درب خانه حضرت زهرا (س) و سقط جنین حضرت -که بدون اشکال، جای شبهه و تردیدی نیست- برای ما بود، اینها تا به این حد برای ما زحمت کشیدند! تا به این حد که حضرت علی اکبر را بدهند! * اخبار غیبی رسول خدا(ص) به عمویش عباس در پرداخت فدیه رسول خدا (ص) در جنگ بدر هفتاد نفر از کفار را که اسیر کردند، به طناب بستند و به مدینه آوردند؛ از جمله آنها عموی پیغمبر، عباس، بود که مخارج یک روز جنگ بدر بر عهده عباس بود ـ آخر مخارج جنگ را قسمت میکردند- شب او را بسته بودند که فرار نکند، عباس ناله میکرد. پیغمبر آن شب تا صبح خوابش نبرد. گفتند: یا رسولالله چرا نمیخوابید؟ فرمود: صدای ناله عمویم عباس نمیگذارد بخوابم. گفتند: دستور بدهید آزادش کنند! فرمود: مگر من او را اسیر کردهام؟ امر خداست، من کارهای نیستم، عباس و اسرای دیگر هم تفاوت ندارند، اینها همه اسیرند و باید بر همین منوال بمانند. پیغمبر آمدند و از جلوی آن اسرا عبور کردند ـ محل شاهد در اینجاست- لبخند زدند و رفتند -هفتاد نفر بودند- یکی از آنها گفت: ببینید، میگویند محمد رحمةللعالمین است و الان ما را در غل و زنجیر میبیند و لبخند میزند! پیغمبر ایستادند و گفتند: من خوشحالم از اینکه خداوند به من مأموریتی داده که بشر را به بهشت بکشانم ولو با سلاسل و غل و زنجیر. آخر هر پیغمبری مأموریتی دارد؛ به یکی میگوید برو تبلیغ کن! گوش کردند، کردند؛ نکردند، نکردند. به یکی میگوید برو تبلیغ کن! پافشاری هم بکن! به یکی میگوید، برو تبلیغ کن! پافشاری هم بکن و مثلا بر آنها ضربهای هم بزن! به یکی میگویند بلند شو برو در مثل جنگ بدر که از جمله سختترین و مهمترین جنگهایی بود که برای پیغمبر و مسلمانان پیش آمد، و در آن جنگ پسر عموی پیغمبر که از بزرگان اصحاب و هم ردیف امیرالمؤمنین (ع) و حمزه بود، پایش قطع شد و در برگشت از بدر به مدینه شهید شد ـ خودت را بکش و زخمی کن و تمام ارحام و عشیرهات را هم سوار کن ببر! برای اینکه مشرکان اسلام بیاورند، به مشرکان بگو: آقای شما هم بیایید مسلمان بشوید! دست از این کارها بردارید! حضرت فرمودند: «من تبسم کردم از اینکه خدا به من مأموریت داده که شما را ولو با سلاسل به سمت بهشت بکشم» انسان باید بعضی از مردمی را که به بهشت نمیروند، با سلاسل و طنابهایی که روی دوششان بسته شده است به سمت بهشت بکشد. تا بالاخره از طرف پروردگار آیه آمد که ای پیغمبر! میخواهی اینها را آزاد کن! و میخواهی همه اینها را گردن بز! تمام این هفتاد نفر هم از بزرگان، اهل شر و فساد دیرینه بودند ـ و اگر اینها را الان گردن زدید که هیچ، اما اگر آزاد کردید و فدیه گرفتید یعنی پول خون گرفتید میتوانید با آن پول فدیه که زیاد هم هست تجهیزات و اسب و شمشیر، و لشگری برای خودتان درست کنید، اما سال بعد جنگ دیگری اتفاق میافتد، و به تعداد اینها از شما کشته خواهد شد که آن جنگ احد بود و هفتاد نفر هم کشته شدند پیغمبر با مردم صحبت کردند، گفتند که: خداوند امر کرده این هفتاد نفر اسیر شما بوده و سزاوار قتل هستند، همه آنها را میتوانید گردن بزنید، همه مشرکند، اگر هم بخواهید میتوانید آزاد کنید و فدیه بگیرید، «فاما منا بعد و اما فداء» مسلمانها گفتند: یا رسولالله! اجازه بدهید ما فدیه بگیریم، چون ضعیف هستیم، مالیه نداریم، در این جنگ بدری که اتفاق افتاد، اسب و شتر و شمشیر نداشتیم تمام مسلمانها سیصد و سیزده نفر بودند، چند تا اسب داشتند و چند تا شمشیر ما با پول اینها که البته پول سرشاری میشود، اسب میخریم، شمشیر درست میکنیم، خودمان را در مقابل کفار مجهز میکنیم؛ مهم هم نیست بگذار هفتاد نفر از ما سال دیگر در راه خدا کشته بشود، عیب ندارد. پیغمبر قبول کرد؛ آنها را آزاد کردند و از هر کدامشان فدیه گرفتند، نوبت به عباس عموی پیغمبر رسید که بیا فدیه بده و آزاد شو! عباس گفت: ای نور چشم من! ای برادرزاده گرامی من تو که میدانی من مردی هستم که پول ندارم و نمیتوانم فدیه بدهم، از طرفی هم عائلهمندم. حضرت فرمودند: نمیشود؛ دوباره اصرار کرد، پیغمبر فرمودند: نمیشود، باید فدیه بدهی! خب فدیهاش هم خیلی زیاد بود؛ او گفت: یا رسولالله! مگر تو نمیدانی که من ندارم؟ حضرت فرمودند: داری، بده! گفت: ندارم. حضرت فرمودند: از خانه که خواستی بیرون بیایی، آن کیسه زر را دادی به عیالت و گفتی فلان جا بگذارد، اگر من برگشتم که خودم میدانم و اگر نه چه و چه بکن؛ حالا آن به اندازه پول فدیه تو نیست؟ کافیست. یک مرتبه فریادش بلند شد که: ای محمد چه کسی به تو گفته؟! آخر باور نمیکند، این بین خودش و زنش است، دارد از خانه بیرون میآید، آنجا یک زن بود! الان پیغمبر از آنجا خبر میدهد؛ حضرت فرمودند: الله، الله، ربی، ربی، جبرئیل حبیب من، جبرئیل از طرف خدا برای من خبر آورد؛ همان جا عباس گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انک رسولالله. فرستاد پولها را هم از مکه آوردند و تحویل پیغمبر داد و آزاد شد. * مقام رحمت واسعه رسولالله(ص) موجب خروج مردم از جهنم و بهشتی شدن آنها میشود حالا مقصود اینکه پیغمبر دارد مردم را از جهنم خارج میکند و به بهشت میکشد ولو به سیم و سلاسل، این مقام رحمت واسعه رسولالله است، و بایستی که مردم به بهشت بروند، مردم برای جهنم آفریده نشدهاند، «خلقتم للبقاء لا للفناء» پیغمبر فرمود: «شما برای بقا آفریده شدید، نه برای فنا»! اگر فکر انسان همین فکرهای پایین باشد، همین جا گم میشود و لذا میبینید که در قرآن مجید خیلی ماده ضلال میآید «فِی ضَلاَلٍ» در افکارشان گم میشوند و نمیتوانند بالاتر بروند. مشرکین و کفار در ضلالند یعنی در گمراهی هستند، یعنی در افکار و نیاتشان گم میشوند و از این مرحله نمیتوانند حرکت کرده و جلو بروند. مؤمنین هستند که گم نمیشوند، و با آن نوری که دارند بالا میروند. و هر کدام به حسب درجه و مقام خودشان در یک جای خاصی قرار میگیرند هر که نورش بیشتر، معرفتش بیشتر، تقوایش بیشتر، پاکیاش بیشتر جای بهتری دارد. وی این راه هم باید با اختیار طی بشود؛ فرق هم نمیکند پیغمبر باشد یا امام باشد یا مردمان عادی؛ پیغمبر هم به آن درجات و مقاماتی که رسید با مجاهده رسیده است، تکلیف از طرف پروردگار آمد: «یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ* قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا* نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا* أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا* إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا* إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْءًا وَأَقْوَمُ قِیلًا»؛ همین حالا هم برخیز! خود پیغمبر تمام عبادتها را در کوه حرا انجام داده، در آن مانهای خلوت، در مدت چهل سال و آن درجات و کمالات را طی کرده حالا که پیغمبر شده تازه خدا به او میگوید: «نصف شب را باید بیدار باشی! یا مقداری کمتر و یا مقداری زیادتر.» ایستادن در محراب عبادت و دعا و خواست و ذکر و توجه به پروردگار در شب خوب است. روز که میشود برو در این دریای پهناور عالم کثرت شنا کن. اما شب بگیر، و روز مصرف کن، شب باید بگیریها! اگر شب بخوابی نمیتوانی بگیری، آن وقت روز چه مصرف میکنی؟! شب بیا پرش کن روز برو مصرف کن؛ هیچ هم از سرمایهات کم نمیشود و از وجودت هم کم نمیشود؛ نشاط و شادابی و عزت نفس و قدرت و کمال معنوی تو باقی است؛ اما اگر بخواهی از خودت مصرف کنی، این صندوقچه تمام میشود، آن وقت دستت خالی خواهی ماند.
نظر |