در پاسخ به این سوال که چرا امام حسین(ع) در دوران امامت ده ساله خویش، در عصر معاویه، علیه او اقدام به حرکت و قیام مسلحانه نکرد، میتوان سه دلیل بیان کرد:
1. منش و روش حکومتی معاویه
2. پیمان صلح امام حسن با معاویه
3ـ حاکمیت روحیه سازش و عافیتطلبی در جامعه اسلامی (به ویژه عراق)
در این مطلب به دلیل سوم یعنی «حاکمیت روحیه عافیتطلبی و سازش در جامعه اسلامی» میپردازیم.
یکی از موانع مهم قیام امام حسین در عصر معاویه، حاکمیت روحیه صلح و سازش و عافیتطلبی و در نتیجه، عدم آمادگی جامعه اسلامی برای قیام بود. همین امر نیز موجب شد که امام حسن مجبور به صلح با معاویه شود.
جامعه آن روز عراق در اثر جنگهای داخلی عصر امام علی و امام حسن (35ـ41 ه) کاملاً خسته شده بود؛ چرا که از یک سو، کشتهها و تلفات طرفین و جوّ ناامنی که در جامعه پدید آمده بود جان و مال و ناموس مسلمانان را به خطر انداخته و خاطره بدی در اذهان آنان به جای گذاشته بود، به ویژه پس از ماجرای حکمیت که معاویه خود را شایستهتر برای امر خلافت میدانست و برای تضعیف حکومت امام علی توسط عوامل مزدور خویش همچون بسربن ارطاة، ضحّاک بن قیس و سفیان بن عوف غامدی دست به کشتار، غارت و ناامنیهای زیادی در قلمرو حکومت امام علی بویژه عراق زد. از سوی دیگر، نبردهای دوران امام علی با جنگهای عصر پیامبر(ص) تفاوت داشت. هر قدر جنگهای عصر پیامبر همچون جنگ بدر، احزاب و خیبر، شیرین و به یادماندنی بودند و مسلمانان شهدای خود را با افتخار تشییع و دفن میکردند، جنگهای جمل، صفیّن، و نهروان، تلخ و فرساینده بودند. در روزگار پیامبر، تقابل آشکار ایمان و شرک بود، ولی در دوران حکومت امام علی، فتنه و برادرکشی بود که سایهاش بر جامعه سنگینی میکرد؛ آن هم فتنهای فرساینده و تلخ که در میان مسلمانان شکل گرفته بود. آنانی که در جنگهای داخلی کشته میشدند، غیر از حسرتی عمیق و اندوهی ناتمام برای بازماندگان و جامعه، چیزی دیگری بر جای نمیگذاشتند. از اینرو، علی بر کشته شدن امثال طلحه و زبیر شادمان و راضی نبود. افزون بر این، در نبردهای زمان پیامبر، در صورت پیروزی مسلمانان، غنایمی نصیب آنان میگشت، بر خلاف نبردهای دوران امیرالمؤمنین که چون طرف مقابل نیز مسلمان بود، از غنایم خبری نبود. مجموعه این عوامل باعث گردیده بود که بیشتر عراقیها نظر مساعدی درباره جنگ و مبارزه نداشته باشند.
البته اقدامات دیگر معاویه همچون ترویج اندیشه اِرجاء و جبر، که مسلمانان را به پیروی بیچون و چرا از خلیفه و عدم انتقاد از خلفا دعوت میکرد و هر درگیری و قیامی را منفور و مطرود جامعه اسلامی تلقی میکرد و نیز دیگر ابزارهای قدرت معاویه و ترفندهای مختلف وی ذکر شد، هر یک در ایجاد روحیه سازش و راحتطلبی و کشاندن جامعه به سکوت و تسلیم بی تأثیر نبود. همین روحیه موجب گردید که بارها امام علی در اواخر عمرش، در خطبهها و سخنانش، از یاران خود انتقاد کند و آنان را «مرد نمایان نامرد» بخواند(1) و اعلان نماید که حاضر است ده تن از آنان را با یکی از یاران معاویه مبادله کند،(2) اگرچه از ضعف ایمان و اراده و سستی اعتقادات آنان به عنوان عامل مهمتر در عدم همراهیشان با آن حضرت، نباید غفلت کرد.
به هر حال، نتیجه حاکمیت چنین روحیهای آن بود که اگر حرکت و قیامی علیه حاکمیت بنیامیّه صورت میگرفت، در همان آغاز، در نطفه خفه میشد؛ چنانکه قیام حجربن عدی، که در راستای احقاق حقوق الهی و اهل بیت بود، به راحتی سرکوب شد، بدون آنکه جامعه اسلامی بتواند واکنش قابل توجهی از خود نشان دهد، در حالی که حجر مسلمانی پارسا و وارسته و از شبزندهداران و روزهداران و حتی مستجابالدعوه بود و از بزرگان اصحاب پیامبر و امام علی به شمار میآمد. او از شخصیتهای برجسته و با نفوذ قبیله کِنده بود، تا آنجا که امام علی میخواست او را به سالاری این قبیله بگمارد.(3)
بنابراین، با عنایت به وجود موانعی که ذکر شد، قیام مسلّحانه از سوی امام حسین در روزگار معاویه، نه مفید بود و نه مقدور، و صبر و انتظار اعتراضآمیز آن بزرگوار بسیار حکیمانه و حساب شده بود. از اینرو، اگر نهضت آن حضرت در عصر معاویه به وقوع میپیوست، با ترسیمی که از شخصیت معاویه و روش حکومتداریاش گردید، معاویه با حیلهها و ترفندهایی که به کار میبست، به راحتی میتوانست، چهره نهضت را در انظار و اذهان عمومی مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نماید، سپس با شیوه ترور خاموش و بی سر و صدا، آن حضرت را از میان بردارد، و اگر با این شیوه نمیتوانست موفقیت لازم را کسب کند، در جامعه اسلامی چنین تبلیغ میکرد که حرکت حسینبن علی ناقض پیمان صلح است؛ چرا که طبق معاهده صلح، او میبایست تا زمان حیات من پیمان شکنی نکند، در حالی که حسین با این کار، پایبندی به پیمان صلح را نقض کرده است. اگر معاویه از این راه نیز موفق نمیشد، با توجه به حاکمیت روحیه صلح و سازش در جامعه اسلامی، به ویژه عراق، و مبغوض بودن تفرقهافکنی و ایجاد اختلاف و آشوب در جامعه اسلامی، معاویه به سادگی میتوانست نهضت امام حسین را حرکتی آشوبگرانه و مخلّ نظام و امنیت عمومی جامعه اسلامی و نیز خروج علیه خلیفه بر حق (!) مسلمین قلمداد نموده با اقتدار روزافزون و بهتآوری که پس از جریان حکمیت و صلح امام حسن برای وی در جهان اسلام پدیدار گشته بود، با به شهادت رساندن امام ، نهضت آن حضرت را سرکوب نماید و متعاقب آن، تمام بنیهاشم را قلع و قمع کند، بدون آنکه در جهان اسلام، ندای کوچکترین اعتراضی علیه وی شنیده شود؛ چنانکه همین برخورد را با حرکت حجر بن عدی و یارانش انجام داد و جامعه اسلامی چندان واکنشی از خود نشان نداد.
حال با توجه به چنین اوضاع و شرایطی و حاکمیت چنین روحیه و نگرشی نسبت به قیام، لازم بود که امام حسین پیس از هر اقدام مسلّحانهای، جامعه را برای قیام و انقلاب آماده سازد. از اینرو، فکر انقلاب بر ضد حکومت اموی در طول حکومت معاویه با موفقیت و کامیابی گسترش یافت و سرانجام، نظریه لزوم قیام و انقلاب علیه حاکمیت بنیامیّه به پیروزی رسید.
دکتر طه حسین، دانشمند بزرگ مصری، در این باره مینویسد: «کار شیعه در ده سال آخر حکومت معاویه، بزرگ و به شکل عجیبی در خاور دولت اسلامی و در جنوب بلاد غربی انتشار پیدا کرد. هنگام مرگ معاویه، بسیاری از مسلمانان، به ویژه مردم عراق، دشمنی بنیامیّه و دوستی اهلبیت علیهمالسلام را جزئی از دین و آییـن خـویش میدانستند.»(4)
آمادگی مردم برای قیام تا آنجا پیش رفت که تنها دو ماه پس از مرگ معاویه، (در ایّام اقامت امام حسین در مکّه) دو خورجین پر از نامه برای حسین بن علی آمد که همگی خواهان قیام علیه امویان بودند.(5) برخی از آنان نوشتند صد هزار نفر با تو همراهی خواهند کرد.(6)
چنین حرکتهایی نشانگر آن است که اقدامات و فعالیتهای امام مجتبی و امام حسین در جهت بیدار نمودن و آگاه ساختن افکار و اذهان جامعه اسلامی نسبت به جنایات و فجایع امویان و ضرورت نهضت و انقلاب بر ضد آنان، بسیار مؤثر بوده و زمینه را کاملاً برای انقلاب عاشورا فراهم ساخت.
پی نوشت:
1 و 2ـ نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، بیروت [بیجا]،1378،خطبه 27/ خطبه 97.
3ـ ابوحنیفه دینوری، همان، ص224 / ابن عبدالبر القرطبی، الاستیعاب، ج1، ص391 / ابن اثیر، همان، ج 1، ص 461ـ462
4ـ طه حسین، علی و فرزندانش، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، [بی جا ] چاپخانه و انتشارات علمی، 1363 ش، ص 216
5ـ ابو حنیفه دینوری، همان، ص229.
6ـ شیخ مفید، همان، ج2، ص71.
نظر |