یکی از این مصیبت ها هنگامی است که یزید ملعون در حضور اهل بیت حضرت سیدالشهداء بر دهان مبارکش قضیب زد و پیروزمندانه به شعر خوانی پرداخت. قسمت هایی از این مجلس را می خوانید.
چون یزید از ورود اهل بیت به شام آگاه شد، دستور داد که مجلس او را آراستند و زینت کردند. بزرگان و معروفین شهر شام را خبر کرده و آنها را بر صندلی های زرین نشاند و خود بر تخت مرصع نشست. اسرا را با سرهای شهدا بیرون قصر خود نگاه داشت. مامورین منتظر اجازه ورود آن ها بودند. چون اجازه گرفتند، اسراء را با وضع رقت بار وارد آن مجلس شوم کردند.
مرحوم سید بن طاووس می نویسد: کنیزان و زنان و بازماندگان امام حسین(ع) را در حالی که ردیف هم به ریسمان بسته بودند وارد مجلس یزید کردند، چون در برابر او با چنین حالی ایستادند امام سجاد به یزید گفت:« تو را به خدا ای یزید، چه می پنداری اگر رسول خدا (ص) ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟»
یزید دستور داد طنابها را بریدند. پس سر حسین را در برابر خود گذاشت و زنان را در پشت سر خود جای داد تا او را نبینند، علی بن الحسین(ع) که این منظره را دید تا پایان عمر غذایی که از سر حیوان تهیه شده باشد میل نفرمود.
و اما حضرت زینب(س)، چون سر بریده را دید، دست برد و گریبان چاک زد، سپس با ناله جانسوز که دل ها را جریحه می کرد، صدا زد: ای حسین، ای حبیب رسول خدا، ای فرزند مکه و منی، ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان، ای پسر دختر مصطفی.
روای گفت: به خدا قسم هرکه در مجلس بود را به گریه درآورد و یزید ملعون هم چنان ساکت بود.
سپس زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود شروع به نوحه سرایی برای امام حسین(ع) کرد و صدا می زد: ای حبیب ما، ای سرور خاندان ما، ای پسر محمد(ص)، ای سرپرست بیوه زنان یتیمان، ای کشته فرزندان زنازادگان.
هرکس صدایش را شنید، گریان شد.
پس یزید ملعون چون خیزران طلبید و با آن بر دندان های حسین(ع) می کوبید. ابوبرزه اسلمی رو به یزید کرد و گفت: وای بر تو ای یزید، با قضیب به دندان های حسین فرزند فاطمه می زنی؟ من خود شاهد بودم که پیغمبر(ص) دندان های حسین و برادرش حسن(ع) را می بوسید و می گفت: شما دو سرور جوانان اهل بهشتید، خدا بکشد کشنده شما را و لعنتش کند و دوزخ را برای او آماده نماید که بد جایگاهی است.[1]
روای گفت: یزید برآشفت و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند، پس کشان کشان او را بیرون بردند، و یزید این اشعار را می خواند:
ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، زاری کردن قبیله خزرج را از دم نیزه و شمشیر می دیدند.
از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت درد نکند.
مهتران و بزرگان آن ها را کشتیم تا با کشتگان ما در بدر برابر گردید.
خاندان هاشم با سلطنت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.
من زاده خندف نیستم اگر از فرزندان احمد(ص) در مقابل آنچه به ما کردند انتقام نگیرم.
پی نوشت ها:
[1]سحاب رحمت، عباس اسماعیلی یزدی، 716
[2] لهوف، ص 178/ بحار الانوار، ج 45، ص 131
نظر بدهید |