شهید اسدالله پازوکی، مسئول آموزش نظامی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) از روستای کمردشت پاکدشت برخاست. سالها گذشت و او از رزمندگانی شد که ایران به او افتخار میکند. نام اسدالله که با تقدیم یک دست باز هم از جبهه جدا نشد، دلیل روشنی است بر جوانانی که به علمدار کربلا حضرت ابالفضل العباس (ع) اقتدا کردند و بر پیمان خویش با امام و رهبرشان ایستادند.
هماکنون چند روایت از زندگی اسدالله را با هم مرور میکنیم:
از تکاوری تا حفاظت از رهبر
اسدالله برای آموزش «تکاوری و چتربازی»، جذب ارتش شد، ولی شرایط ارتش شاهنشاهی به مذاق او خوش نیامد و با روحیه اش نساخت؛ بنابراین، خیلی زود از این کار منصرف شد و استعفا داد.
با اوج گیری انقلاب اسلامی، به صف مبارزان پیوست و در کنار سربازان روح الله (ره) قرار گرفت. پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد و عضو کمیته حفاظت از بیت امام خمینی (ره) شد. وی روزهای حفاظت از بیت امام را از شیرینترین و بهترین دوران زندگیاش یاد میکرد.
خطبه عقدش را امام خمینی (ره) خواند
غائله کردستان پازوکی را به جبهه غرب کشاند و در پاکسازی محورها و شهرهای کردستان، دلاورانه جنگید و حماسهها آفرید. پس از بازگشت از کردستان در سال 60 ازدواج کرد. خطبه عقدشان را امام خمینی (ره) خواند. پس از ازدواج، دوباره به جبهه رفت و در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) زخمی شد، ولی برای مداوا به تهران نیامد.
دستی که قطع شد؛ اما...
سال 1361 به عنوان فرمانده گردان صف در عملیات والفجر یک شرکت کرد و بر اثر انفجار گلوله توپ، دست چپش به شدت زخمی شد. شدت جراحت و سوختگی دستش به قدری زیاد بود که بناچار دستش را از بالای آرنج قطع کردند. ران پای راستش نیز زخمی و حسابی عفونی کرد. پس از این جریان، پیشنهاد دادند که در تهران بماند و مسئولیتی دیگر را بپذیرد، ولی به هیچ عنوان زیر بار نرفت و گفت: «حاضرم با همین یک دست، در جبهه خدمتگزار بسیجیها باشم، اما در تهران نمانم». با همان یک دست، بسیاری از کارهایش را به تنهایی انجام میداد و حتی با یک دست رانندگی میکرد.
اسدالله به جای حج به جبهه رفت!
به واسطه رشادت و توان مدیریتی بالا، مدارج نظامی را به تدریج پشت سر گذاشت و به درخواست فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) دوباره به لشکر بازگشت و به عنوان فرمانده «گردان حمزه» منصوب شد.
اسدالله دوباره پرچم گردان را برافراشت و «علمدار» حمزه شد!
وی در خط پدافندی شاخ شمیران، عملیات بدر و اداره خط پدافندی لشکر در مهران، حماسههای جاوید آفرید و «یک دست» لقب گرفت.
با همان مسئولیت، در عملیات خیبر شرکت کرد. پس از پایان عملیات، مسئولیت آموزش نظامی لشکر 27 به ایشان واگذار شد و مدتی نیز در این مسئولیت فعالیت کرد.
در سال 1363، از طرف سپاه به او پیشنهاد شد به زیارت خانه خدا برود؛ اما «حاجی» به دلیل همزمانی عملیات با مراسم حج، شرکت در عملیات را بر سفر حج ترجیح داد.
خدا به تو صبر میدهد
پیش از آغاز عملیات والفجر 8 برای خداحافظی به منزل رفت. روی سجاده نشست و بلند گریه کرد. وقتی همسرش علت گریهاش را پرسید، گفت: «عجیب دلم گرفته است». بعد گفت: «اگر خبر شهادتم را بشنوی، چه خواهی کرد؟» همسرش پاسخ داد: «این چه حرفیه؟ طاقت ندارم، میمیرم».
اسدالله گفت: این طورها نیست. خدا چنان صبری میدهد که باور نمیکنی.
در عملیات فاو به عنوان قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود که تیر پشت سر و پهلوی او را شکافت.
نظر بدهید |