ستارخان نوشته بود:من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد...اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روزاشک ریختم.حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف...علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن... با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته...اما... مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم...خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم...اونجا بود که اشکم در اومد...
نظر |
ک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد ، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ و کبود شده بود .
پدرش همان شب تصمیم گرفت برای او پالتویی تهیه کند . دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت ؛
اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت . همه با تعجب او را نگاه کردند .
او در حالیکه اشک در چشمش نشسته بود، گفت : چه طور راضی شوم پالتو بپوشم ، وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟( شهید باکری)
به گزارش سرویس وب گردی پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری(1363-1270 شمسی) بیماری زخم معده داشتند که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی ایشان سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بودند و تحمل جراحی بدون بی هوشی نیز ممکن نبود.
پیش از آن که عمل جراحی آغاز شود، ایشان اجازه بی هوش کردن را به پزشکان معالج ندادند [ چون به نظر ایشان در صورت بی هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می شد] از این رو به پزشک معالج فرمودند:
« هرگاه من مشغول قرائت سوره ی مبارکه ی انعام شدم، شما مشغول عمل شوید، توجه من به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی آید؛ ایشان آن چنان به قرآن توجه داشت که احساس درد نمی کردند. همان طور هم شد و با پایان عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید!
محمدجواد مقسمی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در گرگان اظهار کرد: در این حادثه چهار نفر دیگر از روستاییان نیز دچار مصدومیت شده بودند که به مراکز درمانی گنبدکاووس و مینودشت منتقل شدند. وی خاطرنشان کرد: دلیل اصلی مرگ و مصدومیت این افراد، گازگرفتگی در اثر گاز منتشر شده داخل چاه بتنی اعلام شده است. مقسمی ادامه داد: این حادثه در چاهی واقع در یک زمین زراعی شالی اتفاق افتاد که محصولش را جمعآوری کرده بودند. رئیس مرکز امداد و فوریتهای پزشکی استان گلستان با بیان شرح این ماجرای دردناک تصریح کرد: طبق اظهارات شاهدان، هنگام جمعآوری شیلنگهای آبیاری، دو کارگر در این چاه سقوط میکنند و جان خود را از دست میدهند. مقسمی یادآور شد: ساعتی چند پس از مفقود شدن این دو کارگر، هفت نفر از اهالی برای پیدا کردن آنان بسیج میشوند و پس از اطمینان از سقوط آنان به داخل چاه بتونی متوجه میشوند که کارگران به دلیل گاز گرفتگی دچار خفگی شدهاند. این مسئول ادامه داد: از هفت نفری که برای نجات این کارگران به داخل چاه رفته بودند نیز سه نفر به علت گاز گرفتگی جان خود را از دست دادهاند. مقسمی با تاکید بر حضور به موقع اورژانس 115 در محل حادثه افزود: در این حادثه تنها آتشنشانی مینودشت در محل حادثه حضور یافته است. وی تصریح کرد: طبق گزارش ارسالی از شهرستان مینودشت با وجود تماس با یک دستگاه امدادی در این شهرستان، مراکز مستقر این دستگاه امداد و نجات در مینودشت، دو راهی کلاله، آزادشهر و گنبدکاووس هر کدام به دلایل مختلفی از جمله نداشتن امکانات «ست نجات» و نیرو نتوانستند به این مجموعه کمک کنند. مقسمی ابراز امیدواری کرد؛ رعایت نکات ایمنی توسط مردم مانع از تکرار وقایع تلخ این چنینی در سطح استان شود.
قدس آنلاین:انسان در زندگی با مشکلات متعددی روبه برو می شود و زندگی دنیوی او مملو از خوشی ها و تلخی هاست.
بروز مشکل و تنگنا در زندگی برای بسیاری از ما تاکنون اتفاق افتاده است و هریک از ما برای رفع آن راهکاری را دنبال می کنیم.در آموزه های دینی برای هر امری توجه به ماوراء و استمداد از ذات یکتای باری تعالی توصیه شده است.
امام رضا علیه السلام به بیان برخی اذکار اشاره می فرمایند که از آن جمله ذکری کوتاه است که به رفع تنگنای زندگی و دفع بلایا کمک می کند.
ایشان می فرمایند:
"هرگاه خداوند بر کسی نعمتی داد ،باید خداوند را حمد کند
و هرگاه روزی اش تنگ شد، باید طلب مغفرت کند
هرگاه محزون شد باید لاحول و لا قوة الا بالله بگوید(1)
هرکس بگوید:لاحول و لا قوة الا بالله خداوند 99 بلا را از وی دفع می کند که آسان تر آن خفگی و نفس تنگی است (2)
1-عیون اخبار الرضا علیه السلام ج2 ص 46
2-مکارم الاخلاق ص360
به گزارش خبرنگار ویژهنامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، بیمارستان آیت الله طالقانی بود بعد از مجروحیت در عملیات والفجر 8، پرستار بود، اما با همه پرستارا فرق داشت 17 سالش بود و آنطور که خودش میگفت، از خانوادهای پولدار و بالاشهری بود.
حج اولیاء خدا !
فرزند ایشان نقل می کنند: « در شب چهلم وفات مرحوم پدرم، مجلس تذکری ترتیب دادم و از مردی به نام « حاج علی بربری» دعوت کردم که امر آشپزی آنشب را به عهده گیرد. هنگامیکه مشغول کشیدن خورش ها شد، دیدم که سخت گریه می کند و بی پروا دست های خود را در دیگ های جوشان و غذاهای داغ فرو می برد و خلاصه حال طبیعی خویش را از دست داده است.
پرسیدم: حاجی چه شده که چنین بیقراری می کنی؟ از سؤال من بر گریه خود افزود و پس از آن گفت: هرچه بادا باد، ماجرا را نقل خواهم کرد.
گفت: من هر سال که برای حج به مکه مشرف می شدم، در مواقف عرفه و عید و روزهای دیگر حاج شیخ را می دیدم که سرگرم عبادت یا طواف هستند. ابتدا اندیشیدیم که شاید شباهت ظاهری این مرد با حاج شیخ سبب اشتباه من گردیده است لذا برای تحقیق از حال؛ پیش رفتم و پس از سلام، پرسیدم شما حاج شیخ هستید؟
فرمودند: آری. گفتم پس چرا پیش از این ایام و پس از آن دیگر شما را نمی بینم؟ و دیگران هم شما را تاکنون در اینجا ندیده اند؟
فرمودند: « چنین است که می گویی لیکن از تو می خواهم که این سرّ را با کسی نگویی وگرنه در همان سال عمرت به پایان خواهد رسید. »
آری این کرامتی بود که به چشم خود دیده ام، و اکنون آن مرد بزرگ از میان ما رفته است؛ تصور نمی کنم باز گفتن آن ماجرا اشکالی داشته باشد.
این جریان، در ماه رمضان بود و پس از آن حاج علی به قصد زیارت حج، از مشهد بار سفر بست، ولی در کربلا مرحوم گردید. »
تأثیرنفس شیخ
شیخ عبدالرزاق کتابفروش نقل می کند:
« عصر یکروز، جناب شیخ در حجره فوقانی یکی از مدارس مشهد مشغول تدریس بودند که ناگهان عقربی یکی از طلاب را نیش زد و فریاد وی از درد برخاست.
حاج شیخ به او فرمودند: چه شده؟ گفت: می سوزم، می سوزم. حاج شیخ فرمودند: خوب نسوز، و بلافاصله درد و سوزش وی ساکت شد.
پس از نیمساعت، او را دیدم که مشغول کشیدن قلیان بود، گفتم: دردت تمام شد؟ گفت: به مجرد آنکه حاج شیخ فرمودند: نسوز؛ دردم بکلی مرتفع گردید. »
مداوا با فراموشی !
حاج آقا کوچصفهانی که از اعیان و ملاکان کوچصفهان بوده است نقل می کند: « مدتها به بیماری قند شدیدی مبتلا بودم و گاهگاه ضعف بر من مستولی می شد. تا آنکه سفری به آستان امام هشتم (ع) کردم و در صحن مطهر به همان ضعف و رخوت شدید دچار شدم.
یکی از خدام آستانه مرا به جناب شیخ هدایت کرد. چون خدمت آن بزرگمرد رسیدم و حال خود را شرح دادم، حبّه قندی مرحمت کردند و فرمودند: « بخور، بسیاری از امراض است که با فراموشی از میان می رود. »
قند را خوردم. تا سه روز از خاطرم رفت که مبتلا به چنان کسالتی هستم و در آنروز متوجه شدم که دیگر اثری از آن بیماری در من نیست. بهبودی حال خود را به خدمت شیخ عرض کردم. فرمودند: « از این واقعه با کسی سخن مگو. »
اما من پس از ده سال یک روز در محفلی، ماجرای بهبودی خود را در اثر نفس آن مرد بزرگ بازگو کردم و با کمال تأسف بیماریم عود کرد. »
او در وصیتنامهاش نوشته بود: اینجانب نبی الله کریمی وصیت میکنم. طلبکاریهایم را بخشیدم. از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم آن را هم به جهاد سازندگی بدهید. من یکی از افراد حزب الله و در جبهه جنگ حق علیه باطل در مهاباد مشغول نبرد با کفار میباشم. اگر چنانچه شهادت نصیبم شد وصیت میکنم که من جز راه الله و راه امام امت، خمینی کبیر، راه دیگری نداشته و با کمال عقل خود به این نبرد پا نهادهام تا از اسلام و مسلمین دفاع نمایم و اگر چنانچه پیروزی از هر طریق نصیبم شد هر کسی از اعضای خانوادهام که این وصیت به دست او میرسد بداند که من کاملاً مسلمان بوده و در راه امام و خداوند بودهام و همگی شما را به خداوند متعال میسپارم. نبی الله کریمی وقتی نبی الله این چند کلمه («طلبکاریهایم را بخشیدم. از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید»!) را در دفترچهاش نوشت، من خندهام گرفته بود. گفتم: آخه یک ماله چه ارزشی دارد که میخواهی در وصیت نامهات آن را به جهاد بدهی؟ و او در کمال صداقت و سادگی گفت: اتفاقا مالهاش خیلی خوب است. از این مالههای معمولی نیست!راستش وقتی این را گفت من از خودم و سوالی که کرده بودم خجالت کشیده و شرمنده شدم.
نسیم نوشت: سخنگوی سازمان امداد و نجات هلال احمر گفت علت حادثه، خوابآلودگی راننده و انحراف به چپ بوده است. سه تیم امدادی به محل حادثه اعزام شدند.
حسین درخشان افزود: نحوه اطلاع نیروهای امدادی از طریق اورژانس مینودشت در کیلومتر پنج جنگل گلستان بوده است