به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، بنا بر سنتی دیرینه، روز ششم محرم عزاداران و مداحان از حضرت قاسم بن الحسن علیهالسلام یاد میکنند و برای آن شهید، نوحه میخوانند. در این یادداشت، کیفیت شهادت قاسم بیان میشود. شهادت برای قاسم از عسل شیرینتر است ابوحمزه ثمالى در روایتى از امام سجّاد علیهالسلام ماجراى وفادارى یاران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مىکند، تا آنجا که امام علیهالسلام خبر شهادت همه یارانش را داد. در آن هنگام قاسم بن حسن به امام علیهالسلام عرض کرد: «أَنَا فِی مَنْ یُقْتَلْ؟؛ آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟». امام حسین علیهالسلام با مهربانى و عطوفت فرمود: «یا بُنَىَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛ فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شیرینتر!». امام فرمود: «إی وَاللَّهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاءٍ عَظیمٍ وَابْنی عَبْدُاللَّهِ؛ آرى به خدا! عمویت به فداى تو باد! تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبداللَّه (شیرخوار) نیز شهید خواهد شد!». قاسم گفت: «اى عمو! آیا آنان به زنان هم حمله مىکنند که عبداللَّه شیرخوار نیز شهید مىشود؟!». امام علیه السلام فرمود:«فِداکَ عَمُّکَ یُقْتَلُ عَبْدُاللَّهِ اذْ جَفَّتْ رُوحی عَطَشاً وَ صِرْتُ الى خِیَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ؛ فَأَقُولُ: ناوِلُونی ابْنِی لِأَشْرَبَ مِنْ فیهِ، فَیَأْتُونی بِهِ فَیَضَعُونَهُ عَلى یَدی فَأَحْمِلُهُ لِأَدْنِیَهُ مِنْ فِیَّ فَیَرْمِیَهُ فاسِقٌ بِسَهْمٍ فَیَنْحِرَهُ وَ هُوَ یُناغی فَیَفیضُ دَمُهُ فی کَفّی، فَأَرْفَعُهُ إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فیکَ، فَتُعَجِّلُنِی الْأَسِنَّةُ فیهِمْ وَالنَّارُ تُسْتعِرُ فِى الْخَنْدَقِ الَّذی فِی ظَهْرِ الْخِیَمِ، فَأَکُرُّ عَلَیْهِمْ فِی أَمَرِّ أَوْقاتٍ فِی الدُّنْیا، فَیَکُونُ ما یُریدُ اللَّهُ». «عمویت به فداى تو باد! عبداللَّه هنگامى کشته خواهد شد که من از تشنگى زیاد بى تابم و در خیمهها دنبال آب یا شیر مىگردم ولى چیزى نمىیابم. پس فرزندم «عبداللَّه» را طلب کنم تا از لبانش سیراب شوم. چون او را به دستم دهند. پیش از آنکه لبهایم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تیر بشکافد و او دست و پا مىزند و خون او در دستانم جارى گردد! در آن حال او را به آسمان بلند کنم و مىگویم: خدایا! از تو صبر مىطلبم و این را براى تو و به حساب تو مىگذارم. آنگاه نیزههاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه کشد و من بر آنان در آن تلخترین لحظات زندگیم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد، رخ خواهد داد». امام سجّاد علیهالسلام فرمود: آنگاه او گریست و ما نیز گریستیم و صداى گریه فرزندان پیامبر در خیمهها پیچید. زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر اشاره به من کردند و به امام علیهالسلام عرضه داشتند: «سرنوشت سرور ما على (امام سجّاد علیهالسلام) چه خواهد شد؟». امام علیهالسلام در حالى که اشک مىریخت، فرمود: «ما کانَ اللَّهُ لِیَقْطَعَ نَسْلی مِنَ الدُّنْیا فَکَیْفَ یَصِلُونَ إِلیهِ؟ وَ هُوَ ابُو ثَمانِیَةَ ائِمَّةٍ علیهم السلام؛ (نگران نباشید) خداوند نسل مرا در دنیا قطع نخواهد کرد. به او (امام سجّاد) چگونه دست مىیابند در حالى که او پدر هشت امام است؟». (مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج 4 ص 214 ؛ نفس المهموم، ص 116 ؛ عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها ص 398) کیفیت شهادت قاسم بن حسن علیهالسلام پس از شهادت حضرت على اکبر علیهالسلام حضرت قاسم بن حسن آماده پیکار شد. او نوجوانى بود که هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بود. هنگامى که نزد امام علیهالسلام آمد و نگاه آن حضرت به او افتاد وى را در آغوش گرفت، با هم چنان گریستند که از حال رفتند. قاسم اجازه میدان رفتن خواست، ولى امام حسین علیهالسلام نپذیرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضایت امام را جلب کرد و در حالى که اشک مىریخت به میدان آمد و این رجز را مىخواند: إِنْ تُنْکِرُونی فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِ / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى وَ الْمُؤْتَمَنِ هذا حُسَیْنٌ کَالْأَسِیرِ الْمُرْتَهَنِ / بَیْنَ اناسٍ لَاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ «اگر مرا نمىشناسید بدانید من فرزند امام حسنم! که او فرزند پیامبر برگزیده و امین خداست! این حسین علیهالسلام است که همانند اسیرى است گروگان، میان گروهى که خداوند آنان را از باران رحمت خود سیراب نکند». چهره مبارکش همانند پاره ماه مىدرخشید، پیکار سختى کرد تا آنجا که با سنّ کمش سى و پنج نفر را بر زمین افکند. حمید بن مسلم مىگوید: من در لشکر ابن سعد بودم به این نوجوان مىنگریستم که پیراهن و لباسى بلند به تن و نعلینى به پا داشت که بند یکى پاره بود. فراموش نمىکنم که بند نعلین چپش بود. عمرو بن سعد أزْدى گفت: به خدا سوگند! من به او حمله مىکنم (تا وى را از پاى درآورم) گفتم: سبحان اللَّه، این چه تصمیمى است؟ به خدا سوگند! اگر این نوجوان بر من حمله کند من به سوى وى دست تعدّى دراز نخواهم کرد. همان گروهى که وى را احاطه کردهاند، او را بس است. گفت: نه، هرگز! به خدا سوگند! من بر او یورش خواهم برد، پس حمله کرد و برنگشت تا آن که با شمشیرش فرق او را شکافت. قاسم علیهالسلام با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عموجان! مرا دریاب. امام علیهالسلام چون باز شکارى صفها را شکافت و مانند شیر ژیان حمله کرد و با شمشیر بر عمرو -قاتل قاسم- ضربتى زد که دستش را از بدن جدا کرد، عمرو در حالى که فریاد مىکشید گریخت، کوفیان خواستند وى را از دست امام علیهالسلام نجات دهند، ولى بدنش زیر سم اسبان قرار گرفت و کشته شد. هنگامى که گرد و غبار فرو نشست، دیدند امام علیهالسلام بر بالین قاسم علیهالسلام نشسته است و قاسم پاهایش را بر زمین مىساید. امام حسین علیهالسلام فرمود: «عَزَّ وَاللَّهِ عَلى عَمِّکَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا یُجیبُکَ، أَوْ یُجیبُکَ فَلا یُعینُکَ، أَوْ یُعینُکَ فَلا یُغْنی عَنْکَ، بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ» «به خدا سوگند! بر عمویت ناگوار است که وى را بخوانى ولى نتواند به تو پاسخى دهد، یا پاسخى دهد ولى نتواند تو را یارى کند و یا به کمکت بشتابد ولى تو را بى نیاز نکند. دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند». در روایت دیگرى آمده است که امام علیهالسلام فرمود: «بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَ مَنْ خَصْمَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ. عَزَّ وَ اللَّهِ عَلى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا یُجیبُکَ، أَوْ یُجیبُکَ ثُمَّ لا یَنْفَعُکَ، یَوْمٌ وَاللَّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ» «دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند و خونخواه تو از اینان در قیامت جدّ تو خواهد بود. به خدا سوگند! بر عمویت دشوار است که وى را بخوانى ولى نتواند پاسخ دهد یا پاسخ دهد ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا سوگند! امروز روزى است که رنج و مظلومیّت عمویت فراوان و یاورش اندک است». سپس امام علیهالسلام پیکر خونین قاسم علیهالسلام را برداشت و به سوى خیمهها روانه شد. راوى مىگوید: گویا هم اکنون مىبینم سینهاش به سینه امام چسبیده بود و پاهایش به زمین کشیده مىشد، با خود گفتم: امام چه مىکند؟ دیدم او را آورده کنار شهداى اهل بیت علیهالسلام قرار داد و آنگاه به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً؛ صَبْراً یا بَنی عُمُومَتی، صَبْراً یا أَهْلَ بَیْتی، لا رَأَیْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَا الْیَوْمِ أَبَدا» خدایا! از تعدادشان بکاه و آنان را پراکنده ساز و به قتل برسان و هیچ کس از آنان را باقى مگذار و هرگز آنان را نیامرز! اى عموزادگانم! صبر پیشه سازید! اى اهل بیتم! صبر کنید! بعد از این روز هرگز خوارى نبینید!». (مقتل الحسین خوارزمی،ج 2 ص 27 ؛ بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 34 ؛ عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 482) داستان شهادت قاسم از زبان استاد شهید مرتضی مطهری همین طفل سیزده ساله مىآید خدمت اباعبدالله در حالى که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحهاى به تنش راست نمىآید. زرهها را براى مردان بزرگ ساختهاند نه براى بچههاى کوچک. کلاهخُودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه کوچک. عرض کرد: عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم. (در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه اباعبدالله به میدان نمىرفت. هرکس وقتى مىآمد، اول سلامى عرض مىکرد: السّلام علیک یا اباعبداللَّه، به من اجازه بدهید.) اباعبدالله به این زودیها به او اجازه نداد. او شروع کرد به گریه کردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن. نوشتهاند: «فَجَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ» یعنى قاسم شروع کرد دستها و پاهاى اباعبداللَّه را بوسیدن. آیا این [صحنه] براى این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟ او اصرار مىکند و اباعبداللَّه انکار. اباعبداللَّه مىخواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر مىخواهى بروى برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر، مىخواهم با تو خداحافظى کنم. قاسم دست به گردن اباعبداللَّه انداخت و اباعبداللَّه دست به گردن جناب قاسم. نوشتهاند این عمو و برادرزاده آنقدر در این صحنه گریه کردند- اصحاب و اهل بیت اباعبداللَّه ناظر این صحنه جانگداز بودند- که هر دو بىحال و از یکدیگر جدا شدند. این طفل فوراً سوار بر اسب خودش شد. راوى که در لشکر عمرسعد بود مىگوید: یکمرتبه ما بچهاى را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جاى کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمهاى نیست، کفش معمولى است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمىرود که پاى چپش بود، و تعبیرش این است: «کَانَّهُ فَلْقَةُ الْقَمَرِ» گویى این بچه پارهاى از ماه بود، اینقدر زیبا بود. همان راوى مىگوید: قاسم که داشت مىآمد، هنوز دانههاى اشکش مىریخت. رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفى مىکردند که من کى هستم. همه متحیّرند که این بچه کیست؟ همین که مقابل مردم ایستاد، فریادش بلند شد: انْ تَنْکُرونى فَا نَا ابْنُ الْحَسَن / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى الْمُؤْتَمَن هذَا الْحُسَیْنُ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن / بَیْنَ اناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمَزَن جناب قاسم به میدان مىرود. اباعبداللَّه اسب خودشان را حاضر کرده و [افسار آن را] به دست گرفتهاند و گویى منتظر فرصتى هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند. من نمىدانم دیگر قلب اباعبداللَّه در آن وقت چه حالى داشت. منتظر است، منتظر صداى قاسم که ناگهان فریاد «یا عمّاه» قاسم بلند شد. راوى مىگوید: ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد. تعبیر او این است که مانند یک باز شکارى خودش را به صحنه جنگ رساند. نوشتهاند بعد از آنکه جناب قاسم از روى اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر مىخواست سر قاسم را از بدن جدا کند ولى هنگامى که دیدند اباعبداللَّه آمد، همه فرار کردند و همان کسى که به قصد قتل قاسم آمده بود، زیر دست و پاى اسبان پایمال شد. از بس که ترسیدند، رفیق خودشان را زیر سم اسبهاى خودشان پایمال کردند. جمعیتْ زیاد، اسبها حرکت کردهاند، چشم چشم را نمىبیند. به قول فردوسى: ز سمّ ستوران در آن پهن دشت / زمین شد شش و آسمان گشت هشت هیچ کس نمىداند که قضیه از چه قرار است. «وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ» همینکه غبارها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته است. (من این را فراموش نمىکنم؛ خدا رحمت کند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را، گفت: یک بار من در حضور مرحوم آیت اللَّه حائرى این روضه را- که متن تاریخ است، عین مقتل است و یک کلمه کم و زیاد در آن نیست- خواندم. به قدرى مرحوم حاج شیخ گریه کرد که بى تاب شد. بعد به من گفت: فلانى! خواهش مىکنم بعد از این در هر مجلسى که من هستم این قسمت را نخوان که من تاب شنیدنش را ندارم). درحالى که جناب قاسم آخرین لحظاتش را طى مىکند و از شدت درد پاهایش را به زمین مىکوبد (وَالْغُلامُ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ) شنیدند که اباعبداللَّه چنین مىگوید: «یَعِزُّ وَاللَّهِ عَلى عَمِّکَ انْ تَدْعُوَهُ فَلایَنْفَعُکَ صَوْتُهُ» پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنى یا عمّاه، ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد؛ چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کارى براى تو انجام بدهم. و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم و صلّى اللَّه على محمّد و اله الطاهرین. (مجموعه آثار استاد مطهری ج 17 ص376)
نظر بدهید |
به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه المصریون، دکتر سعدالدین ابراهیم مدیر «مرکز مطالعات توسعه ابن خلدون» مصر، گفت: قلوب مصریها شیعی است هرچند چهرههای آنها سنی است. وی با حمایت از شیعیان مصر، افزود: آنها مسلمانان مخلصی هستند که ایمانشان به خدا از شیخ الازهر و محمد مرسی رئیس جمهور اخوانی مصر کمتر نیست. مدیر «مرکز مطالعات توسعه ابن خلدون» با بیان اینکه شیعیان مصر در دو حالت قبیلهای و ساحلی در هشت استان مصر زندگی میکنند، تاکید کرد: آنها شاکی از این هستند که چرا جریان دینی مصر با نمایندگی الازهر و جریان سیاسی آن با نمایندگی اخوان المسلمین قانونی بودن مذهب شیعه را قانونی نمیدانند و اجازه فعالیتهای مذهبی به آنها نمیدهند و شیعیان مصر که اکنون جمعیت آنها به یک میلیون نفر میرسد محبین اهل بیت(ع) هستند. وی افزود: این در حالی است که شیوخ الازهر که هزار سال پیش توسط الازهر تاسیس شد اکنون حقوق دینی و انسانی شیعیان را منکر میشوند و با قدرت رسانهای و امنیتی خود به آنها حمله میکنند. ابراهیم با بیان اینکه شعیان مصر تحت فشار هستند و به زندان میافتند و محاکمه میشوند، تصریح کرد: بر خلاف آنچه که گفته میشود که آنها تابع ایران هستند، شیعیان مصر عاشق وطنشان هستند و به نظرم باید از سوء ظن به شیعیان دست بردارند.
به گزارش خبرنگار قرآنی باشگاه خبری فارس«توانا»، علماى شیعه همه اتفاق نظر دارند که 18 آیه یا مجموع سوره «الانسان» در حق اهلبیت عصمت و طهارت، حضرت على(ع)، حضرت فاطمه(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نازل شده است و همگى در کتب تفسیر یا حدیث، روایت مربوط به این آیات را به عنوان یکى از افتخارات و فضائل اهلبیت(ع) مىشمارند، در میان اهل سنت این روایت که ذکر خواهد شد از روایات مشهور بلکه متواتر است. در کتاب «حوادثالایام» آمده است؛ ابنعباس نقل کرده که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مریض شدند، پیامبر(ص) با جماعتى از ایشان عیادت کردند، مردم عرض کردند: یا اباالحسن نذر کن، على(ع) و فاطمه(س) و فضه کنیز آنها نذر کردند که اگر هر دو شفا یابند سه روز روزه بگیرند، هر دو خوب شدند، على(ع) از یک یهودى سه صاع جو قرض کرد، فاطمه(ع) آن را آرد کرد و از یک صاع آن پنج قرص نان پخت و آماده کرد تا با آن افطار کنند، سائلى ایستاد عرض کرد: السّلام علیکم یا اهلبیت محمّد(ص)، مسکینم، به من اطعام دهید، آنها نان خود را به مسکین دادند و با آب افطار کردند، روز دوم یتیم آمد و روز سوم اسیر، نان خود را به آنها دادند، صبح روز چهارم على(ع) دست حسنین(ع) را گرفت و پیش پیامبر(ص) رفت، حضرت بچهها را دید که از شدت گرسنگى مىلرزند، فرمود: این حال شما براى من بسیار گران است سپس برخواست و با آنها به خانه فاطمه(ع) آمد، دید فاطمه(س) در محراب عبادت ایستاده در حالى که از شدت گرسنگى چشمهایش به گود نشسته، پیامبر(ص) ناراحت شد، در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا محمد، خداوند با چنین خاندانى به تو تهنیت مىگوید، سپس سوره «هلاتى» را بر او خواند.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، در تاریخ پنجشنبه بیست و سوم ذیالحجه سال 412 هجری قمری، فرمان دیگری از پیشگاه مقدس اباصالحالمهدی(عج) به افتخار شیخ مفید صادر شد، برخی بر این باورند که در طول 30 سال، 30 توقیع و نامه شریف از ناحیه مقدس حضرت ولیعصر(عج) برای شیخ مفید صادر شده که در عنوان بسیاری از آنها این جمله نورانی دیده میشود: «برادر گرامی و استوار: شیخ مفید...» اما به راستی شیخ مفید چه ویژگیداشت که این گونه مورد محبت امام زمان خویش قرار میگیرد، در ادامه نگاهی اجمالی به زندگانی کسی میاندازیم که حضرت مهدی(عج) او را برادر خویش میداند: شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان عکبری در یازدهم ذیقعده سال 336 هجری قمری در عکبرای بغداد، پا به عرصه هستی گذارد، از آن جا که پدر او شخصی پارسا و مذهبی بود و به تعلیم و تربیت، اشتغال داشت، لقب «ابن المعلم» گرفته بود و البته «عکبری» و «بغدادی» نیز دو لقب دیگر او بودند. وی دوران کودکی خود را در تحت تربیت و تعلیم پدر مذهبیاش گذراند و به گونهای مراحل حفظ حدیث و اصول تحدیث و فهم آنها را سریع فرا گرفت که در پنج سالگی، برای او از «ابن ابی الیاس» اجازه روایت گرفتند یا در حالیکه هفت سال و چند ماه بیشتر نداشت، از «ابن سماک» نقل روایت کرده است. او از محضر بیش از هفتاد نفر از بزرگان شیعه، بهره علمی برد و در دانشاندوزی، مرز و حدی نمیشناخت. *لقب مفید را چه کسی به شیخ داد در اواخر ماه صفر سال 416 هجری، نامهای از طرف حضرت ولیعصر(عج) برای وی فرستاده شد که در آن ضمن ستایش و تکریم وی، برای اولین بار، لقب (مفید) به او داده شد. این نامه با عبارات زیر شروع میشود: «للاخ السدید و الولی الرشید الشیخ المفید...» همچنین در توقیعی دیگر با لطفی افزونتر در پنجشنبه 23 ذیالحجه هجری با این عبارت: «بسمالله الرحمن الرحیم، سلام الله علیک ایها الناصر للحق، الداعی الیه بکلمه الصدق...» عظمت آن عالم فرزانه، به شیعیان ثابت شد. *متن توقیع امام زمان(عج) به مفید امتش در 23 ذیالحجه درود خدا بر تو ای یاری رسان حق! و آنکه با گفتار راستین و شایسته، مردم را به سوی حق فرا میخوانی! ما در نامه خویش به سوی تو، خدای جهان آفرین را که خدایی جز او نیست (و) خدای ما و خدای نیاکان ما است، سپاس میگذاریم و از بارگاه با عظمتش بر سرور و سالارمان محمد(ص) آخرین پیام آور خدا و خاندان پاک و مطهرش، درودی جاودانه میطلبیم. و بعد! دوست راه یافته به حقیقت! خداوند بدان وسیلهای که به سبب دوستان ویژه خود، به تو ارزانی داشته است، وجودت را حفظ و تو را از نیرنگ دشمنانش حراست فرماید. *چرا امام زمان(ع) محل سکونتش را به شیخ مفید گفت ما ناظر نیایش(عارفانه و راز و نیاز پرشور و پراخلاص) تو با خدا بودیم و از خدای جهان آفرین برآورده شدن آن(خواستهات) را خواستیم. ما اینک در قرارگاه خویش، در مکانی ناشناخته بر فراز قلهای سر به آسمان کشیده، اقامت گزیدهایم که به تازگی به خاطر عناصری بیداد پیشه و بی ایمان، بناگزیر از منطقهای پر دار و درخت به این جا آمدهایم و به زودی از اینجا نیز به دشتی گسترده که چندان از آبادی به دور نیست، فرود خواهیم آمد و از وضعیت و شرایط آینده خویش تو را آگاه خواهیم ساخت تا به آن وسیله در جریان باشی که به خاطر کارهای سازنده و شایستهات نزد ما مقرب هستی و خداوند به مهر و لطف خود، تو را به انجام و تدبیر این کارهای شایسته توفیق ارزانی داشته است. از این رو تو که خدای جهان آفرین با چشم عنایتش که هرگز آن را خواب نمیگیرد، وجودت را حفظ کند، باید در برابر فتنهای که جان آنان را که آن را در دلهایشان کشتهاند، به نابودی خواهد افکند، باید بایستی! و باید باطل گرایان بداندیش را بترسانی! چرا که از سرکوبی آنان، ایمان آوردگان، شادمان و جنایتکاران، اندوه زده خواهند شد. *هنگامی که حضرت مهدی(عج) خبر از واقعهای به شیخ مفید میدهد و نشانه حرکت و جنبش ما از این خانهنشینی و کنارهگیری، رخداد مهمی است که در سرزمین وحی و رسالت، مکه معظمه، از سوی پلیدان نفاق پیشه و نکوهیده، رخ خواهد داد، از جانب عنصری سفاک که ریختن خونهای محترم را حلال شمرده و به نیرنگ خویش، آهنگ جان ایمان آوردگان خواهد کرد، اما به هدف ستمبار و تجاوزکارانه خویش دست نخواهد یافت، چرا که ما پشت سر توحیدگرایان شایستهکردار، به وسیله نیایش و راز و نیازی که از فرمانروای آسمان و زمین پوشیده نمیماند، آنان را حفاظت و نگهداری خواهیم کرد. *راهکارهای امام زمان(عج) برای در امان ماندن از فتنههای عصر غیبت برای شیعیانش بنابراین قلبهای دوستان ما به دعای ما به بارگاه خدا، آرامش و اطمینان یابد و آسوده خاطر باشند که خداوند آنان را بسنده است و گرچه درگیریهای هراسانگیزی، آنان را به دلهره میافکند، اما از گزند آن عنصر تبهکار در امان خواهند بود و سرانجام، کار با دست توانا و ساخت تدبیر نیکوی خدا - تا هنگامی که پیروان ما از گناهان دوری گزینند- شایسته و نیکو خواهد بود. هان ای دوست پراخلاص که همواره در راه ما بر ضد بیدادگران در سنگر جهاد و پیکاری! خداوند همان طور که دوستان شایستهکردار پیشین ما را تأیید فرمود، تو را نیز تأیید کند! ما به تو اطمینان میدهیم که هر کس از برادران دینیات، پروای پروردگارش را پیشه سازد و آنچه را به گردن دارد به صاحبان حق برساند، در فتنه نابود کننده و گرفتاریهای تیره و تار و گمراهگرانه، در امان خواهد بود و هر آن کس که در دادن نعمتهایی که خداوند به او ارزانی داشته، به کسانی که دستور رسیدگی به آنان را داده است، بخل ورزد، چنین کسی در این جهاد و سرای دیگر، بازنده و زیانکار خواهد بود. *دلایل تاخیر ظهور از زبان حضرت حجت(عج) دوست واقعی! اگر پیروان ما - که خدای آنان را در فرمانبرداری خویش توفیق ارزانی بدارد – به راستی در راه وفای به عهد و پیمانی که بر دوش دارند، همدل و یکصدا بودند، هرگز خجستگی دیدار ما از آنان به تأخیر نمیافتاد و سعادت دیدار ما، دیداری بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما، زودتر روزی آنان میگشت. از این رو (باید بدانند که) جز برخی رفتار ناشایسته آنان که ناخوشایند ما است و آن عملکرد را زیبنده اینان نمیدانیم، عامل دیگری ما را از آنان دور نمیدارد، خداوند ما را در یاری بسنده و نیک، کارساز است و درود او بر سالار و هشدار دهنده ما محمد(ص) و خاندان پاکش باد! منبع: کتاب «احتجاج» طبرسی جلد2 صفحه489
حجتالاسلام داوود مهدویزادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در گفتوگو با خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس در مورد هشدار مقام معظم رهبری نسبت به نفوذ سکولاریسم پنهان در جامعه دینی اظهار داشت: به لحاظ اندیشهای سکولاریسم فقط در قشر خاصی نفوذ کرده و فراگیر شده است؛ اما از نظر عملی میتوان سکولاریسم را در همه جوامع اسلامی مشاهده کرد. وی افزود: جهان به شدت سکولار شده و طبیعی است هر یک از افراد در ساحت عمل گرفتار نوعی از سکولاریسم شده باشند. مهدویزادگان ادامه داد: پنهان بودن سکولاریسم به این دلیل است که سکولاریسم به صورت آشکار در جوامع اسلامی و به خصوص در ایران نتوانسته است خود را عیان کند. اگرچه در مقاطع تاریخی حاکمانی مانند «آتاتورک» و «رضا خان» سعی کردند به وسیله سرکوب دین را از صحنه حکومت خارج کرده و سکولاریسم را بسط دهند. عضو هیئت عملی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در پاسخ به این پرسش که آیا عدم توفیق سکولاریسم در ایران (برخلاف ترکیه) به دلیل حضور قدرتمند روحانیت شیعه در اجتماع است یا خیر، گفت: یکی از دلایل رشد سکولاریسم در ترکیه به علت نوع حضور اکثریت روحانیت اهل تسنن در قدرت است. اکثریت روحانیت اهل تسنن بر این اعتقاد هستند که باید مفتی اعظمی روحانیون حاکم وقت را تعیین کند و این به معنای تسلیم شدن در برابر سکولاریسم است. وی گفت: دولتها به تدریج و گام به گام به سمت سکولار شدن در حرکت هستند و به شدت در حال عرفی شدن هستند، به طبع چنین روحانیتی مرجعیت پیدا نمیکند. مهدویزادگان درباره این موضوع که «سکولارها مطرح میکنند که دولت دینی بعد از تصدی قدرت، سکولار میشود» گفت: این ادعا که تدبیر امور با مصلحتاندیشی همراه بوده و دولت بالذات عرفی کننده است، متناقض نماست. البته این سخن میتواند در جوامع خاص مصداق داشته باشد اما در جامعه اسلامی نمیتواند مصداق پیدا کند. وی ادامه داد: اگر این استدلال سکولارها را بپذیریم، حکومت مبتنی بر ولایت فقیه باید دولت و جامعه را به سمت سکولار شدن سوق دهد؛ این امر میل باطنی باورمندان به سکولاریسم است، پس چرا با دولت دینی مخالفت میکنند؟! عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی افزود: دین اسلام دارای ارکان و مؤلفههایی است که تا قیامت اجازه نمیدهد جامعه اسلامی آشکارا تبدیل به جامعه سکولار شود. رکن مؤثر وجود شریعت است، به همین دلیل برخی روشنفکران سعی میکنند شریعت را انکار کنند. وی افزود: مؤلفه دیگر، مفهوم «امامت و ولایت» است. این مؤلفه مانع سکولار شدن جامعه میشوند. حجتالاسلام مهدویزادگان در پایان گفت: به دلیل آنکه سکولاریسم آشکارا قادر نیست در جامعه اسلامی ظهور کند، به سکولاریسم پنهان روی آوردهاند.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، مرحوم علامه آیتالله سیدمحمدحسین حسینی طهرانی (1305 تهران ـ 1374 مشهد) از جمله نوادر اولیای الهی و عباد صالحین است که مطالب متعالی مکتب عرفان را در قالب وعظ و کتابت را در قالب دو کتاب به نامهای «رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم» و «رساله لباللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» در اختیار مشتاقان راه خدا قرار داده است. این استاد فرزانه پس از طی مراتب سلوک در خدمت استاد اعظم و عارف واصل علامه طباطبایی و سپس مرحوم عارف بالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در آخر رحل اقامت و اعتکاف را در عتبه ملکوتیه انسان العین و عینالانسان حضرت حاج سید هاشم حداد افکند و به سر منزل مقصود رسید و در حریم معبود وفود کرد. این استاد فرزانه در ادامه بحث هدف از آفرینش انسان آورده است: * قیمت هر کسی، آن چیزی است که خود را بر آن استوار کرده است امیرالمؤمنین (ع) یک جملهای دارند که «قیمة کل امری ما یحسنه» خیلی عجیب است! « قدر و قیمت هر کسی، آن چیزی است که او بر آن چیز و بر آن اساس، خود را استوار کرده و بر آن امر فائق و غالب شده است.» اگر کسی قدر و قیمتش دنیا بود، تمام عمر خودش را برای دنیا مصرف کرد، قدر و قیمتش آن است؛ ولی انسان میگوید: خدا این طور میگوید، این کار را بکن! میگوید: چشم آن وقت عمل میکند، این خیلی خیلی مقام دارد، خیلی خیلی عالی است، قابل قیاس نیست، قابل معاوضه نیست، انسان آن را با دنیا و آخرت هم عوض نمیکند، و یک لحظه از آن حالات میآرزد به تمام لذتهایی که اهل دنیا دارند. آن وقت برای انسان مثل آفتاب روشن میشود این اخباری که ائمه علیهمالسلام فرمودهاند، حضرت صادق و امام رضا علیهماالسلام فرمودهاند که در «علل الشرایع» و «عیون اخبار الرضا» هست عجیب است! ما تا به حال خیال میکردیم که افسانهها یا دور نماها با تشویق نامههایی بر خلاف حقیقت و برای ترغیب انسان با معارف و الهیات و روحانیات و چشم ترسهایی برای این است که کارهایی را نکنیم. نه! این عین واقع و عین حقیقت است و تازه آن مقداری که این بزرگواران بیان فرمودهاند، نمونه و اشاره است؛ و آنچه را که انسان ببیند، غیر از این حرفهاست. دیدن، غیر از حکایت کردن و شنیدن است. برای بچه چهار ساله شما تعریف کنید نکاح لذت دارد، نکاح شیرین است، چه میفهمد؟ خیلی خیلی به خودش فشار بیاورد، او خیال میکند مثلا آبنبات است، غیر از این که نمیفهمد، ولی وقتی به سن بلوغ رسید و آن حس در وجود انسان بیدار شد، دیگر شیرین هم نگویند، انسان لمس میکند و وجدان میکند و حس میکند. آخرت این طور است، چون ما آن درجات و مقامات را طی نکرده و ندیدهایم، خیال میکنیم که این انبیا از راه دوری دارند خبر میدهند؛ ولی وقتی رفتیم دیدیم که مطلب از این قرار است، میگوییم عجب! انبیا آدم را آوردند و حقیقت را در دست انسان گذاشتند، یعنی جهنم و بهشت را ملموس و محسوس انسان کردند، دیگر از دایره تصور و تفکر خارج شد، انسان را وارد کردند؛ آن وقت میگوییم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ» آن وقت صلوات میفرستیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد. چقدر اینها بزرگوارند و برای ما زحمت کشیدند؛ آن شکستن درب خانه حضرت زهرا (س) و سقط جنین حضرت -که بدون اشکال، جای شبهه و تردیدی نیست- برای ما بود، اینها تا به این حد برای ما زحمت کشیدند! تا به این حد که حضرت علی اکبر را بدهند! * اخبار غیبی رسول خدا(ص) به عمویش عباس در پرداخت فدیه رسول خدا (ص) در جنگ بدر هفتاد نفر از کفار را که اسیر کردند، به طناب بستند و به مدینه آوردند؛ از جمله آنها عموی پیغمبر، عباس، بود که مخارج یک روز جنگ بدر بر عهده عباس بود ـ آخر مخارج جنگ را قسمت میکردند- شب او را بسته بودند که فرار نکند، عباس ناله میکرد. پیغمبر آن شب تا صبح خوابش نبرد. گفتند: یا رسولالله چرا نمیخوابید؟ فرمود: صدای ناله عمویم عباس نمیگذارد بخوابم. گفتند: دستور بدهید آزادش کنند! فرمود: مگر من او را اسیر کردهام؟ امر خداست، من کارهای نیستم، عباس و اسرای دیگر هم تفاوت ندارند، اینها همه اسیرند و باید بر همین منوال بمانند. پیغمبر آمدند و از جلوی آن اسرا عبور کردند ـ محل شاهد در اینجاست- لبخند زدند و رفتند -هفتاد نفر بودند- یکی از آنها گفت: ببینید، میگویند محمد رحمةللعالمین است و الان ما را در غل و زنجیر میبیند و لبخند میزند! پیغمبر ایستادند و گفتند: من خوشحالم از اینکه خداوند به من مأموریتی داده که بشر را به بهشت بکشانم ولو با سلاسل و غل و زنجیر. آخر هر پیغمبری مأموریتی دارد؛ به یکی میگوید برو تبلیغ کن! گوش کردند، کردند؛ نکردند، نکردند. به یکی میگوید برو تبلیغ کن! پافشاری هم بکن! به یکی میگوید، برو تبلیغ کن! پافشاری هم بکن و مثلا بر آنها ضربهای هم بزن! به یکی میگویند بلند شو برو در مثل جنگ بدر که از جمله سختترین و مهمترین جنگهایی بود که برای پیغمبر و مسلمانان پیش آمد، و در آن جنگ پسر عموی پیغمبر که از بزرگان اصحاب و هم ردیف امیرالمؤمنین (ع) و حمزه بود، پایش قطع شد و در برگشت از بدر به مدینه شهید شد ـ خودت را بکش و زخمی کن و تمام ارحام و عشیرهات را هم سوار کن ببر! برای اینکه مشرکان اسلام بیاورند، به مشرکان بگو: آقای شما هم بیایید مسلمان بشوید! دست از این کارها بردارید! حضرت فرمودند: «من تبسم کردم از اینکه خدا به من مأموریت داده که شما را ولو با سلاسل به سمت بهشت بکشم» انسان باید بعضی از مردمی را که به بهشت نمیروند، با سلاسل و طنابهایی که روی دوششان بسته شده است به سمت بهشت بکشد. تا بالاخره از طرف پروردگار آیه آمد که ای پیغمبر! میخواهی اینها را آزاد کن! و میخواهی همه اینها را گردن بز! تمام این هفتاد نفر هم از بزرگان، اهل شر و فساد دیرینه بودند ـ و اگر اینها را الان گردن زدید که هیچ، اما اگر آزاد کردید و فدیه گرفتید یعنی پول خون گرفتید میتوانید با آن پول فدیه که زیاد هم هست تجهیزات و اسب و شمشیر، و لشگری برای خودتان درست کنید، اما سال بعد جنگ دیگری اتفاق میافتد، و به تعداد اینها از شما کشته خواهد شد که آن جنگ احد بود و هفتاد نفر هم کشته شدند پیغمبر با مردم صحبت کردند، گفتند که: خداوند امر کرده این هفتاد نفر اسیر شما بوده و سزاوار قتل هستند، همه آنها را میتوانید گردن بزنید، همه مشرکند، اگر هم بخواهید میتوانید آزاد کنید و فدیه بگیرید، «فاما منا بعد و اما فداء» مسلمانها گفتند: یا رسولالله! اجازه بدهید ما فدیه بگیریم، چون ضعیف هستیم، مالیه نداریم، در این جنگ بدری که اتفاق افتاد، اسب و شتر و شمشیر نداشتیم تمام مسلمانها سیصد و سیزده نفر بودند، چند تا اسب داشتند و چند تا شمشیر ما با پول اینها که البته پول سرشاری میشود، اسب میخریم، شمشیر درست میکنیم، خودمان را در مقابل کفار مجهز میکنیم؛ مهم هم نیست بگذار هفتاد نفر از ما سال دیگر در راه خدا کشته بشود، عیب ندارد. پیغمبر قبول کرد؛ آنها را آزاد کردند و از هر کدامشان فدیه گرفتند، نوبت به عباس عموی پیغمبر رسید که بیا فدیه بده و آزاد شو! عباس گفت: ای نور چشم من! ای برادرزاده گرامی من تو که میدانی من مردی هستم که پول ندارم و نمیتوانم فدیه بدهم، از طرفی هم عائلهمندم. حضرت فرمودند: نمیشود؛ دوباره اصرار کرد، پیغمبر فرمودند: نمیشود، باید فدیه بدهی! خب فدیهاش هم خیلی زیاد بود؛ او گفت: یا رسولالله! مگر تو نمیدانی که من ندارم؟ حضرت فرمودند: داری، بده! گفت: ندارم. حضرت فرمودند: از خانه که خواستی بیرون بیایی، آن کیسه زر را دادی به عیالت و گفتی فلان جا بگذارد، اگر من برگشتم که خودم میدانم و اگر نه چه و چه بکن؛ حالا آن به اندازه پول فدیه تو نیست؟ کافیست. یک مرتبه فریادش بلند شد که: ای محمد چه کسی به تو گفته؟! آخر باور نمیکند، این بین خودش و زنش است، دارد از خانه بیرون میآید، آنجا یک زن بود! الان پیغمبر از آنجا خبر میدهد؛ حضرت فرمودند: الله، الله، ربی، ربی، جبرئیل حبیب من، جبرئیل از طرف خدا برای من خبر آورد؛ همان جا عباس گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انک رسولالله. فرستاد پولها را هم از مکه آوردند و تحویل پیغمبر داد و آزاد شد. * مقام رحمت واسعه رسولالله(ص) موجب خروج مردم از جهنم و بهشتی شدن آنها میشود حالا مقصود اینکه پیغمبر دارد مردم را از جهنم خارج میکند و به بهشت میکشد ولو به سیم و سلاسل، این مقام رحمت واسعه رسولالله است، و بایستی که مردم به بهشت بروند، مردم برای جهنم آفریده نشدهاند، «خلقتم للبقاء لا للفناء» پیغمبر فرمود: «شما برای بقا آفریده شدید، نه برای فنا»! اگر فکر انسان همین فکرهای پایین باشد، همین جا گم میشود و لذا میبینید که در قرآن مجید خیلی ماده ضلال میآید «فِی ضَلاَلٍ» در افکارشان گم میشوند و نمیتوانند بالاتر بروند. مشرکین و کفار در ضلالند یعنی در گمراهی هستند، یعنی در افکار و نیاتشان گم میشوند و از این مرحله نمیتوانند حرکت کرده و جلو بروند. مؤمنین هستند که گم نمیشوند، و با آن نوری که دارند بالا میروند. و هر کدام به حسب درجه و مقام خودشان در یک جای خاصی قرار میگیرند هر که نورش بیشتر، معرفتش بیشتر، تقوایش بیشتر، پاکیاش بیشتر جای بهتری دارد. وی این راه هم باید با اختیار طی بشود؛ فرق هم نمیکند پیغمبر باشد یا امام باشد یا مردمان عادی؛ پیغمبر هم به آن درجات و مقاماتی که رسید با مجاهده رسیده است، تکلیف از طرف پروردگار آمد: «یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ* قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا* نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا* أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا* إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا* إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْءًا وَأَقْوَمُ قِیلًا»؛ همین حالا هم برخیز! خود پیغمبر تمام عبادتها را در کوه حرا انجام داده، در آن مانهای خلوت، در مدت چهل سال و آن درجات و کمالات را طی کرده حالا که پیغمبر شده تازه خدا به او میگوید: «نصف شب را باید بیدار باشی! یا مقداری کمتر و یا مقداری زیادتر.» ایستادن در محراب عبادت و دعا و خواست و ذکر و توجه به پروردگار در شب خوب است. روز که میشود برو در این دریای پهناور عالم کثرت شنا کن. اما شب بگیر، و روز مصرف کن، شب باید بگیریها! اگر شب بخوابی نمیتوانی بگیری، آن وقت روز چه مصرف میکنی؟! شب بیا پرش کن روز برو مصرف کن؛ هیچ هم از سرمایهات کم نمیشود و از وجودت هم کم نمیشود؛ نشاط و شادابی و عزت نفس و قدرت و کمال معنوی تو باقی است؛ اما اگر بخواهی از خودت مصرف کنی، این صندوقچه تمام میشود، آن وقت دستت خالی خواهی ماند.
ه گزارش خبرگزاری فارس، آیتالله سید کاظم حسینی حائری از مراجع تقلید عراقی، ساکن قم و از شاگردان ممتاز و نزدیکان فقیه و اصولی برجسته آیتالله شهید صدر است. وی گفتوگویی با شبکه اجتهاد به بیان جایگاه شخصیت علمی شهید صدر پرداخته است که مشروح آن در پی میآید.
* حضرتعالی عوامل استحکام مبانی اصولی شهید صدر را چه میدانید؟
- عوامل مختلفی دارد. اولاً نبوغ و قدرت فکری که در ایشان بود مثل و مانند ندارد. ثانیاً مرحوم شهید صدر اخلاص عجیبی داشت. همیشه رضای خداوند در نظرش بود. همین اخلاص موجب یک سری خصوصیات اخلاقی شایستهای در استاد شده بود. یک وقت یک فردی خیلی نسبت به ایشان بد میگفت. اما ایشان میفرمود من این فرد را عادل میدانم و پشت سرش نماز میخوانم.
یک وقت دیگر یکی از کسانی که در حد شاگرد ایشان بود و به اندازه یک موی ایشان هم نبود، به ایشان بد میگفت. بعدها آمد پیش من و مشورت میخواست که چه کنم، گفتم برو به دیدن ایشان، او هم رفت برای معذرت خواهی و ایشان هم او را پذیرفتند. قضیه سوم مربوط میشود به یکی از اساتید برجسته حوزه که بسیار علیه شهید صدر موضع گرفته بود. وقتی میخواست از نجف بیرون برود، ایشان در وداع با شهید صدر اشک میریخت.
نقل شده شهید صدر به حرم امیرالمؤمنین(ع) میرفت و در آن جا به تفکر در مبانی خویش میپرداخت و گویا به ایشان الهام میشد. چند روزی هم نرفت. شخصی در خواب حضرت(ع) را دید که چرا سید محمد باقر پیش ما نمیآید؟
* آیا شما شهید صدر را اهل نوآوری در اصول فقه میدانید؟
- بله. ایشان ابداعات و نوآوری در دانش اصول فقه داشته است.
برخی میگویند ایشان نوآوریهای خاص خویش مانند نظریه «حق الطاعه» یا «تفسیر حکم ظاهری» را از دیگران گرفته است!
- بر فرض گرفته باشد چه ایرادی دارد؟ آیا این بد است که نظری را از غیر بشنویم و وقتی آن را حق دیدیم قبول کنیم؟ این کار قدح نیست. البته این که از بقیه گرفته باشد برای ما ثابت نیست.
ما باید دنبال حق باشیم و آن را هر جا دیدیم بپذیریم و کاملاً علمی برخورد کنیم. یک وقت شهید صدر برای من نقل میکرد که در زمان شیخ انصاری یکی از شاگردان وی ردی بر یکی از مطالب شیخ نوشت و به شیخ داد. شیخ انصاری به شدت ناراحت شد. شخصی بود به نام جناب. آمد به شیخ عرض کرد این که ناراحتی ندارد. یک ردیه نوشته شده است. شما هم ردیه بنویسید. شیخ فرمود من از این ردیه ناراحت نشدم. من دیدم این شخص مقصود مرا درست درک نکرده است. از این ترسیدم و بیمناکم که من هم مقصود کلام گذشتگان را در حالی که نفهمیدهام رد کرده باشم. ببینید این برخورد برخورد علمی است.
بهطور مثال من از همان ابتدا که آقای منتظری قائم مقام شده بود گفتم که ایشان صلاحیت این مقام را ندارد که البته بعدها هم دیدیم که چه پیش آمد و با مرحوم امام دچار مشکل شد. اما من از کتابهای فقهی ایشان استفاده علمی میکنم.
یا مثلاً در زمان پهلوی ملعون که به ایران آمده بودم دیدم عرفانهای ساختگی و مندرآوردی خیلی زیاد شده است. لذا تصمیم به نوشتن کتاب «تزکیة النفس» گرفتم. این اقدام به مذاق برخی خوش نیامد. یک نماینده فرستادند که از افراد منسوب به بیت امام(ره) بود. با من بحث کرد که از اصل کار منصرف شوم، من منصرف نشدم اما دیدم در برخی موارد اشتباه کردهام لذا برخی مطالب کتاب را تغییر دادم.
* دلیل قرار نگرفتن کتاب دروس فی علم الأصول یا همان حلقات شهید صدر به عنوان کتاب درسی در برنامه آموزشی حوزه چیست؟
- ابتدا که به ایران آمده بودم از کتابهای شهید صدر استقبال نشد و بلکه مخالفت میشد. اما کم کم و به تدریج رواج پیدا کرد. اساساً تغییر متون درسی مسئلهای است که دچار حساسیت شده است. من خیلی وقت قبل، درباره تغییر متون درسی مثل کفایه و مکاسب صحبت کردم. بعد از آن اعلامیه میزدند که ببینید این سید چه گفته است!
اگر توصیهای برای طلاب دارید بفرمایید.
- سفارش من این است که به دنبال رضای خداوند باشید. اگر به دنبال رضای خدا نباشید هیچ کاری ارزش ندارد. اما اگر به دنبال رضای خدا باشید حتی اگر اشتباه دربیاید ارزش دارد. در راستای تأیید جمهوری اسلامی حرکت کنید. نه که جمهوری اسلامی نقص نداشته باشد. نقص دارد. من هم برخی اشکالات را فرستادم. اما در جهت تأیید کلیت جمهوری اسلامی باشید.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، هفتم ذیالحجه سال 114 هجری قمری سومین خورشید آسمان ولایت و امامت در بقیع، کنار پدر بزرگوار و عموی گرامیش امام حسن مجتبی(ع) آرام گرفت. به مناسبت سالروز شهادت شکافنده علوم، حدیثی از امام باقر(ع) و شرح آن توسط آیتالله احمد مجتهدی تهرانی در ادامه میآید: «ثَلاثٌ لَم یَجعَلِ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لاِحِد فِیهِنَّ رَخصَةً أَداءِ الأَمـانِةِ إِلَى البَرِّ وَالفاجِرِ، وَالوَفـاءِ بِالعَهدِ لِلبَرِّ وَالفـاجِرِ، وَبِرُّ الوالِدینِ برِّینَ کـانا أَو فـاجِرینِ» سه چیز است که خداوند اجازه ترک آنها را به هیچ کسی نداده است: ـ ادای امانت به نیکوکار و بدکار؛ ـ وفای به عهد برای نیکوکار و بدکار؛ ـ و نیکی به پدر و مادر چه نیکوکار و چه بدکار.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، آیتالله مجتبی تهرانی از اساتید بر جسته اخلاق به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت پیشوای پنجم شیعیان، امام محمد باقر(ع) به شرح حدیثی از ایشان پرداخته است که مشروح آن در پی میآید: روی عن الباقر علیهالسلام قال لجابرالجعفی: «یَا جَابِرُ مَنْ هَذَا الَّذِی سَأَلَ اللَّهَ فَلَمْ یُعْطِهِ أَوْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکْفِهِ أَوْ وَثِقَ بِهِ فَلَمْ یُنْجِه» (بحار الأنوار، ج95، ص390) جابر جعفی از اصحاب امام باقرعلیهالسلام، میگوید: 18 سال خدمت امام باقر علیهالسلام بودم. هنگامیکه خواستم از خدمت حضرت مرخص شوم، به ایشان عرض کردم: در آستانه سفر هستم، تحفهای برای سفر به من بدهید. جابر میگوید: حضرت بعد از هجده سال خدمت، فرمودند: «یَا جَابِرُ مَنْ هَذَا الَّذِی سَأَلَ اللَّهَ فَلَمْ یُعْطِهِ»؛ نشان بده به من یک کسی را ببینم کیست آن کسی که از خدا درخواست کرده باشد و خدا جوابش را ندهد! (زاد المعاد، ص16) یعنی محال است کسی از خدا چیزی بخواهد و سؤال کند، امّا خدا از او رویگردان شود و جوابش را ندهد. «أَوْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکْفِهِ»؛ توکّل یعنی وکیل کردن، حضرت میفرمایند: باز این را نشان من بده، کیست که در امور و کارهایش خدا را وکیل کند، به خدا توکّل کند و کارش را به خدا واگذار کند که او کارهایش را انجام دهد، امّا خدا کارش را انجام ندهد. ببینید حضرت به تعبیر من، چه تعبیرات خیلی غلیظی به کار میبرند. «أَوْ وَثِقَ بِهِ فَلَمْ یُنْجِه»؛ یا اینکه به خدا اعتماد کرده باشد، نه اینکه خدا را در کارش وکیل کرده باشد، بلکه به خدا اعتماد کرده باشد، مثلاً در گرفتاری گفته تکیهگاه من خداست. بعد هم خدا نجاتش نداده باشد. حضرت به جابر رو می کند و میفرماید: این شخص را هم به من نشان بده. تمام اینها گویای این است که درخواست رد نمیشود. اگر کارهایت را به خدا واگذار کنی، خدا انجام میدهد؛ اگر به او اعتماد کنی، از گرفتاری نجاتت میدهد، حضرت همه این جملات را به جابر میفرماید. البته در موقعیتهای مختلف، سرعت و بطیء در جوابگویی، مختلف میشود؛ برخی موقعیتها در سرعت اجابت خیلی مؤثّرند. امّا در بحث سرعت در جواب، یکی از موقعیتهایی که داریم، عبارت از ماه مبارک رجب است؛ که اگر کسی در این ماه از خداوند درخواست کند، هیچ رد نمیشود. ماه رجب از ماههایی است که مربوط به اسلام هم نیست، در زمان جاهلیت عرب که از اسلام خبری نبود، نه پیغمبری، نه دینی؛ همان موقع مردم انتظار می کشیدند که ماه رجب بیاید که حاجتهایشان را بگیرند. لذا خیلی بد است که یک مسلمان از مردم جاهلیت بدتر باشد. لذا اگر دعاهای ماه رجب را کمی دقت کنید، میبینید که غالباً در آن مسئله حاجت و روا شدن حاجت مطرح است، «یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً» ؛ «یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ». در متن همه دعاها مسئله درخواست و حاجت در ماه رجب مطرح است. لذا از این فرصتی که بهدست آمده، باید بهترین استفاده را کرد. در روایت دیگری امام صادق علیهالسلام از پیغمبراکرم نقل میفرماید که حضرت فرمود: رجب را اصبّ میگویند؛ دلیلش این است که رحمت خدا در این ماه بسیار بر امّت من ریزش میکند. لذا اوّلین چیزی که سفارش کردهاند این است که در این ماه زیاد استغفار کنید. بگذارید پاکیزه و تمیز شوید، زیاد بگوئید: «استغفر الله و اسئله التوبة».
ه گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، پنجمین اختر فروزان آسمان امامت و هفتمین گوهر عرش عصمت، در اولین روز ماه رجب سال 57 هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. آن حضرت از دو سو منتسب به رسولالله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بود؛ از ناحیه پدر به امام حسین(ع) و از ناحیه مادر به امام حسن(ع) انتساب داشت.
روزی امام صادق(ع) از جدّه بزرگوار خویش (مادر امام باقر) یاد کرد و فرمود: «کانت صدیقه لم یدرک فی آل الحسن مثلها؛ جدهام صدّیقه بود و در آل حسن زنی به درجه و مرتبه او نرسید.» (بحار الانوار، ج46، ص 215)
آن حضرت در سن چهار سالگی در کربلا و واقعه عاشورا حضور داشت و در سفر کاروان اسرا به کوفه و شام، همراه پدر، همه ماجراها را میدید و بر اساس فرهنگ عاشورا تربیت شد.
اسم شریف حضرت، محمّد، کنیه ایشان ابوجعفر، و القاب ایشان باقر، شاکر و هادی بود که مشهورترین لقب ایشان باقر العلوم یعنی شکافنده علوم بود.
از جابر جعفی یکی از شاگردان آن حضرت سؤال شد، چرا آن حضرت را «باقر» نامیدند؟ پاسخ داد: «لانّه بقر العلم بقراً ای شقّه شقاً و اظهره اظهاراً؛ زیرا که او شکافت علم را، شکافتنی! و آشکار و ظاهر ساخت آن را ظاهر ساختنی که از غیر او ساخته نبود.» (معانی الخبار، ص65)
زُراره، مشهورترین صحابی امام باقر(ع) در حدیثی از ایشان روایت میکند که امام در تشریح مبانی اسلام فرمود: «بنی الاسلام علی خمسة اشیاء، علی الصلوة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة؛ اسلام بر پنج چیز استوار است، بر نماز و زکات حج و روزه و ولایت». زراره میگوید: عرض کردم کدام یک از این مبانی برتر است؟ حضرت فرمود: «الوِلایَةُ اَفْضَل؛ لِاَنَّها مِفْتاحُهُنَّ. وَالوالیُ هُوَ الدَّلیلُ عَلَیهِنَّ؛ ولایت و رهبری برتر است. زیرا کلید و راهگشای مبانی دیگر است و این رهبر؛ راهنمای مبانی دیگر است.» (فروع کافی، ج 4 ص 62، ح 1)
امام باقر علیه السلام با بیشتر حاکمان زمان خود مناظره کرد و در همه آنها ولایت امیرالمؤمنین را اثبات فرمود؛ از جمله با هشام بن عبدالملک که در بعضی از آن مجالس، رنگ صورت هشام تغییر میکرد. هشام کینه امام را به دل گرفته بود تا بالاخره به ابراهیم بن ولید دستور داد به امام سم کشندهای بدهد. امام باقر(ع) با خوردن آن سم در بستر بیماری افتاد و طولی نکشید که جان به جان آفرین تسلیم کرد.
این اتفاق ناگوار نوزده سال و 10 ماه پس از شهادت امام زینالعابدین(ع)، یعنی در هفتم ذیالحجه سال 114 هجری در مدینه رخ داد. امام باقر(ع) هنگام شهادت 57 سال داشتند.
هشامبن سالم درباره شهادت امام باقر(ع) میگوید: امام باقر علیه السلام در شب شهادتش فرمود: «امشب همان شبی است که به من وعده داده شده است.» سپس به ظرف آب وضو که کنار دستش بود، اشاره کرد و فرمود: «آن را دور بریزید.» ما گمان کردیم این سخن از روی شدت تب است ولی بعد دیدیم موشی در آن آب افتاده است.» (بحار الانوار، ج 46، ص 213)
* صلوات خاصه امام باقر(ع)
در صلوات خاصه امام باقر که از امام حسن عسکری منقول است، میخوانیم: اللهم صل عل? محمد بن عل? باقر العلم و إمام الهد? و قائد أهل التقو? و المُنتجب من عبادک، اللهم و کَما جعلته علماً لعبادک و مناراً لب?دک و مستودعاً لحکمتک و مترجماً لوح?ک و أمرت بطاعته و حذّرت من معص?ته فصلّ عل?ه ?ا رب أفضل ما صلّ?ت عل? أحد من ذریة أنب?ائک و أصف?ائک و رُسلک و أمنائک ?ا رب العالم?ن.